پاهایم

پاهایم
خسته ی هزاران راه نرفته اند
و دستانم
به از دست دادن
خو گرفته اند انگار!
گاهی آنقدر ویرانم
که می خواهم از هر چه هست فرار کنم
از هر چه تنهائیست!
اما افسوس!
افسوس هرچه می دوم نمی رسم
به خودم در کنار تو...
دیدگاه ها (۳)

ﯾﮑــــــــــ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺗﻨــــــــــﻬﺎ ﺑﻤﺎﻧﯽﯾﮑــــــــــ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ...

بزرگ که می شویم ، غصه ها زودتر از ما قد می کشند ،دردها نیز !...

همه ی ما یک عذرخواهی به احساس خود بدهکاریم...زمانی که برای ن...

آدم هـا می آینـد….زنـدگی می کننـدمی میـرنـد و می رونـد …امـا...

به.عشق.پدر.خدایا...پدرم ستون خانواده وآرامش دل من استتکیه گا...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط