ma baby girl part 3
رفتم نشستم پشت میزم و شروع به کار کردم
شب شده بود
وسایلم رو جمع کردم میخواستم تاکسی بگیرم اما این وقت
شب هیچ تاکسی نبود
که یهو دستی رو روی شونه هام حس کردم
برگشتم که دیدم جیمین بود
_او آقای پار.. جیمین
:این وقت شب اینجا چیکار میکنی
میخوای برسونمت؟
_نه نه خیلی ممنون خودم میرم
:آه بیخیال خجالت نکش
جیمین ویو
دست لونا رو گرفتم و کشیدم دنبال خودم
:سوار شو دیگه
_چ.چچش..چشم
سوار شدم
:آدرس
_بله؟
:میگم آدرس خونتو بده
_او آدرس ....................
:بلاخره رسیدیم
_خیلی خیلی ممنون
:خواهش میکنم
لونا ویو
_از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل خونه
سریع لباسامو عوض کردم و رفتم رو تخت خوابیدم
جیمین ویو
رفتم سمت خونه خودم و به محض اینکه وارد شدم میا شروع کرد زر زدن
حتی قیافشم نمیخوام ببینم
علامت میا @
@معلوم هس تا اینموقع شب کجا بودی
:اون دهن سگیتو ببند خودتم خوب میدونی ازدواج ما زوری بوده
پس الکی واسه من غیرتی نشو
حالا هم گمشو برو بخواب
@واقعا که
:اسکل
ذهن جیمین
آه این چقد زرمیزنه رفتم تو یه اتاق جدا از میا خوابیدم
و داشتم به لونا فک میکردم
آخه این حجم از کیوتی
غیر ممکنه چجوری عاشقت شدم آخه
کاش حسم یک طرفه نباشه
همینجور که با خودم کلنجار میرفتم خوابم برد
صبح
خب خب بقیش واسه نه شب
بایییی
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.