بعضی وقتا همه ی تلاشمو میکنم که بذارمش کنار، دیگه بهش پیا
بعضی وقتا همهی تلاشمو میکنم که بذارمش کنار، دیگه بهش پیام ندم، دیگه بهش کار نگیرم، دیگه بهش کار نداشته باشم. بعضی وقتام همش مخ مخم میشه که باید بهش پیام بدم، باید بهش تموم احساسمو بگم و باید بفهمه که چه حسی بهش دارم. یه روز خوشحالم ازینکه نیست، یهروز غمگین میشم از نبودنش، یا بهتر بگم؛ از نداشتنش. نمیفهمم چند چندم، حتی نمیفهمم که میخوام واقعا باشه توو زندگیم یا نه. نمیفهمم باید برم جلو، باید زندگیمو بکنم، باید دنبال تجربههای جدید باشم یا باید منتظر اون بمونم، منتظر اینکه مثلا یه روز منو واقعا بخواد. نمیفهمم وقتی ازش خبری نیست من باید مثل همیشه برم دنبالش، یا باید صبر کنم تا خودش به یادم بیوفته...یه بار به خودم میگم اون دوسم نداره چون این کارارو نمیکنه، یه بار میگم دوسم داره چون فلان کارو کرد. نمیدونم، واقعا دیگه هیچی نمیدونم. من به احساس اون مطمعن نیستم، به جایی رسیدم که دیگه به خودمم مطمعن نیستم...ولی یه بار یکی بهم گفت، اگه اون آدم مال تو بود، اگه مناسب تو بود، هیچوقت به جایی نمیرسیدی که بشینی به اینجور چیزا فکر کنی. اگه به احساسش شک داری، بدون شکت درسته.
۲۶.۰k
۲۱ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.