بیقرار مجنون...
#بیقرار_مجنون...
.
ما "کرد" هستیم و...
به زبون کردی خیلی سخته...
بخوای بگی"دوستت دارم"…
گاهی با خنده بهم میگفت:
"به کردی بگودوسِت دارم ببینم بلدی یا نه…؟"
بعد به این نتیجه میرسیدیم که خیلی خوبه فارسی حرف میزنیم...
گاهی شعر میخوندم براش و...
بیشتر این بیتو زمزمه میکردم...
.
#صبر_ایوب_زمان_صبر_منه...
#خونه_بی_تو_خونه_نیست_قبر_منه...
.
اون مدتی که سوریه بود...
تلفن که میزد...
با ذوق حرف میزد...
مدتی هم که حرف میزدیم...
حرفای زن و شوهری بود...
مثلاً میگفتم...
...دلم واست تنگ شده...
یا به شوخی بهش میگفتم...
"اونجا زن نگیریاااا...
میزد زیر خنده و میگفت:
"نه بابا...خانوم این چه حرفیه...؟!
یه روز قبل شهادتش...
از همسایهمون...
که همسرشو از دست داده بود،پرسیدم...
"بدون شوهر بودن سخته…؟
چه جوریه…؟"
گفت:"من عادت کردم..."
پیش خودم گفتم…
اما من که نبودن مهدی واسم عادی نمیشه...
مطمئن بودم که آقا مهدی شهید نمیشه...
اون واسه نیومدن نرفته بود...
واسه دفاع رفته بود...
وقتی متوجه شدم که به شهادت رسیده...
دلم میخواست گریه کنم ولی نمیتونستم...
میگفتم نکنه کسی اشکمو ببینه و بگه...
"هااان...چی شد…اشکت در اومد...؟!"
پشیمون نیستم...
از اینکه رضایت دادم به رفتنش...ولی...
خیلی دلتنگ میشم...
مخصوصا غروبا...
تنها شدنو با همه وجودم لمس کردم...
روز تشییع و خاکسپاری...
هنوز تو شک بودم...
پیکرشو که گذاشتن تو قبر...
حلقه مو انداختم تو قبرش...
واسه دل خودم این کارو کردم...
تا مثلا یادش بمونه که شفاعتم کنه...
بین بچه ها رابطه ش با "نهال"دخترمون...
یه جور دیگه بود...
.
#تموم_عالم_میدونن_که_دخترا_بابایی_اَن...
.
نهال همش میگه...
بابایی رفته کربلا...
راهشو گم کرده...برمیگرده...
.
(همسر شهید،مهدی قاضی خانی)
#عاشقانه_های_پاک #عاشقانه #عشق #فکرنو
.
ما "کرد" هستیم و...
به زبون کردی خیلی سخته...
بخوای بگی"دوستت دارم"…
گاهی با خنده بهم میگفت:
"به کردی بگودوسِت دارم ببینم بلدی یا نه…؟"
بعد به این نتیجه میرسیدیم که خیلی خوبه فارسی حرف میزنیم...
گاهی شعر میخوندم براش و...
بیشتر این بیتو زمزمه میکردم...
.
#صبر_ایوب_زمان_صبر_منه...
#خونه_بی_تو_خونه_نیست_قبر_منه...
.
اون مدتی که سوریه بود...
تلفن که میزد...
با ذوق حرف میزد...
مدتی هم که حرف میزدیم...
حرفای زن و شوهری بود...
مثلاً میگفتم...
...دلم واست تنگ شده...
یا به شوخی بهش میگفتم...
"اونجا زن نگیریاااا...
میزد زیر خنده و میگفت:
"نه بابا...خانوم این چه حرفیه...؟!
یه روز قبل شهادتش...
از همسایهمون...
که همسرشو از دست داده بود،پرسیدم...
"بدون شوهر بودن سخته…؟
چه جوریه…؟"
گفت:"من عادت کردم..."
پیش خودم گفتم…
اما من که نبودن مهدی واسم عادی نمیشه...
مطمئن بودم که آقا مهدی شهید نمیشه...
اون واسه نیومدن نرفته بود...
واسه دفاع رفته بود...
وقتی متوجه شدم که به شهادت رسیده...
دلم میخواست گریه کنم ولی نمیتونستم...
میگفتم نکنه کسی اشکمو ببینه و بگه...
"هااان...چی شد…اشکت در اومد...؟!"
پشیمون نیستم...
از اینکه رضایت دادم به رفتنش...ولی...
خیلی دلتنگ میشم...
مخصوصا غروبا...
تنها شدنو با همه وجودم لمس کردم...
روز تشییع و خاکسپاری...
هنوز تو شک بودم...
پیکرشو که گذاشتن تو قبر...
حلقه مو انداختم تو قبرش...
واسه دل خودم این کارو کردم...
تا مثلا یادش بمونه که شفاعتم کنه...
بین بچه ها رابطه ش با "نهال"دخترمون...
یه جور دیگه بود...
.
#تموم_عالم_میدونن_که_دخترا_بابایی_اَن...
.
نهال همش میگه...
بابایی رفته کربلا...
راهشو گم کرده...برمیگرده...
.
(همسر شهید،مهدی قاضی خانی)
#عاشقانه_های_پاک #عاشقانه #عشق #فکرنو
۱.۸k
۰۳ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.