PART 17
جیمین پول دار نبوده و توی مغازه ای که بهش ارث رسیده کار میکنه و اونجا هم خونشه و هم محل کارش
جیمین تمام روز نگران بود هرچی به سه یان زنگ میزد جواب نمی داد این اولین بار بود که گوشیهسه یان خاموش بود جیمین از شدت استرس دور خونه راه میرفت
جونگکوک:بسهدیگه جیمین بشین داری رو اعصابم میری
جیمین: چطوری یک جا بشینم در حالی که سه یان ازش خبری نیست از یونگی هم که خبر ندارم دارم دیوانه میشم
جونگ کوک: نگران نباش درست میشه یونگی و سه یانکه بچه نیستند
جیمین: اما میترسم میدونی اگه اگه یوجون بهش آسیب زده باشن چی؟
جونگ کوک: جیمین نکنه باز رفتی سروقت اونا (با داد )
جیمین: اره خب یک طلب حسابی باهاشون داشتم که باید صاف میکردم واسه همین ریختیم خونشون و حسابی زدیمشون
جونگ کوک: ریختیم؟ تو با کی رفتی؟
جیمین: تهیونگ
جونگ کوک: لعنت بهتون! آخه چرا سر خود عمل میکنید
جیمین: فکر کردیم یونگی اونجاست اما نبود
جونگ کوک: عالی شد بلند شو بریم دنبال سه یان
جیمین: باشه صبر کن
جونگ کوک: بیرون منتظرم
جونگ کوک گوشیشو از توی جیبش در میاره به ته زنگ میزنه
جونگ کوک: هی تهیونگ حالت خوبه؟
ته:اره برای چی؟
جونگ کوک: برای چی سرخود میری سر وقت یوجون؟
ته:عا رفیق مهم نیست فقط رفتیم یک درسی بهش بدم
جونگ کوک: خواهشا دیگه بدون من تنهایی دعوا نکن
ته : باشه ولی من دیگه بچه نیستم
جونگ کوک:پس مراقب خودت باش
ته:اوکی بای
جیمین با عجله سمت ماشین میاد و سوار ماشین کوک میشه
جیمین تک به تک تمام مکان هایی رو که حدس میزد و بلد بود سه یان اونجا باشه رو میگرده وقتی میفهمه چند روزه که ازش خبری نیست بیشتر از قبل نگران میشه و در آخر به خونه سه یان پناه می بره
در خونه رو که میزنه خواهر سه یان رو میبینه
جویون:جیمین سلام
جیمین: سلام سه سه یان اینجاست؟
جویون:نه خیلی وقته ازش خبر نداریم مامانم خیلی نگرانشه دیگه نمیدونم باید چه کار کنم
جیمین با شنیدن این نا امید میشه تا نیمه های شب توی کوچه پس کوچه های سئول دنبال سه یان میگرده تمام مدت آروم اشک می ریخت یوجون ادم خطر ناکی بود ممکن بود هر بلائی سر سه یان آورده باشه و همین موضوع جیمین رو داغون کرده بود به خصوص که حتی یوجون هم معلوم نبود کجاست و داره چه کار می کنه
بالاخره حدودا ساعت ۱ بامداد جیمین به خونه بر میگرده جیمین حسابی کلافه بود
آهی از ته دلش میکشه و به سمت یخچال میره در یخچال رو باز میکنه بطری شیشه ای گوشه یخچال رو برمیداره و مثل پیک الکل بطری آب رو بالا میکشه پس از اینکه آب میخوره بطری شیشه ای رو روی اُپن رها میکنه دستی روی موهاش میکشه روی مبل دراز میکشه هوا توی تابستون خیلی گرم بود نسیم خنکی وارد اتاق میشه و پرده های سفید رنگ کنار بالکن رو تکون سکوت کل اتاق رو فرا گرفته بود همه جا تاریک بود و جیمین به سقف زل زده بود که با صدای زنگ در سکوت خونه شکست....
جیمین با سرعت به سمت در میره اما اگه سرنوشتش رو میدونست هیچ وقت درو باز نمیکرد
جلوی در یک جعبه کادو میبینه وقتی درشوباز میکنه جسد تکه تکه شده ی سه یان رو میبینه از ترس عقب میکشه اما قبل از اینکه برای مرگ عزیزش اشک بریزه آخرین کلمات عمرش رو از زبان یوجون میشنوه
یوجون:چطوری پارک جیمین مثل اینکه انتظار اینو نداشتی بهت گفته بودم که سرت توی کار خودت باشه مگر نه اون بلائی رو که سر پدر مادرت اوردم رو سر توهم میارم اما تو گوش نکردی و پا رو دم من گذاشتی منم بر قولم میمونم و تورو میفرستم پیش اون دوتا آشغال
جیمین: خفه شو اون دوتا
یوجون:گوش کن امیدوارم بتونی ببینیشون البته توی جهنم
جیمین: سه یان! سه یان چه گناهی کرده بود
یوجون:نگران نباش اونم الان راحت شده قبل از مرگش خیلی گریه کرد اما الان خوابیده توهم که داری میری پیشش خدا حافظ پارک جیمین.....
جیمین تمام روز نگران بود هرچی به سه یان زنگ میزد جواب نمی داد این اولین بار بود که گوشیهسه یان خاموش بود جیمین از شدت استرس دور خونه راه میرفت
جونگکوک:بسهدیگه جیمین بشین داری رو اعصابم میری
جیمین: چطوری یک جا بشینم در حالی که سه یان ازش خبری نیست از یونگی هم که خبر ندارم دارم دیوانه میشم
جونگ کوک: نگران نباش درست میشه یونگی و سه یانکه بچه نیستند
جیمین: اما میترسم میدونی اگه اگه یوجون بهش آسیب زده باشن چی؟
جونگ کوک: جیمین نکنه باز رفتی سروقت اونا (با داد )
جیمین: اره خب یک طلب حسابی باهاشون داشتم که باید صاف میکردم واسه همین ریختیم خونشون و حسابی زدیمشون
جونگ کوک: ریختیم؟ تو با کی رفتی؟
جیمین: تهیونگ
جونگ کوک: لعنت بهتون! آخه چرا سر خود عمل میکنید
جیمین: فکر کردیم یونگی اونجاست اما نبود
جونگ کوک: عالی شد بلند شو بریم دنبال سه یان
جیمین: باشه صبر کن
جونگ کوک: بیرون منتظرم
جونگ کوک گوشیشو از توی جیبش در میاره به ته زنگ میزنه
جونگ کوک: هی تهیونگ حالت خوبه؟
ته:اره برای چی؟
جونگ کوک: برای چی سرخود میری سر وقت یوجون؟
ته:عا رفیق مهم نیست فقط رفتیم یک درسی بهش بدم
جونگ کوک: خواهشا دیگه بدون من تنهایی دعوا نکن
ته : باشه ولی من دیگه بچه نیستم
جونگ کوک:پس مراقب خودت باش
ته:اوکی بای
جیمین با عجله سمت ماشین میاد و سوار ماشین کوک میشه
جیمین تک به تک تمام مکان هایی رو که حدس میزد و بلد بود سه یان اونجا باشه رو میگرده وقتی میفهمه چند روزه که ازش خبری نیست بیشتر از قبل نگران میشه و در آخر به خونه سه یان پناه می بره
در خونه رو که میزنه خواهر سه یان رو میبینه
جویون:جیمین سلام
جیمین: سلام سه سه یان اینجاست؟
جویون:نه خیلی وقته ازش خبر نداریم مامانم خیلی نگرانشه دیگه نمیدونم باید چه کار کنم
جیمین با شنیدن این نا امید میشه تا نیمه های شب توی کوچه پس کوچه های سئول دنبال سه یان میگرده تمام مدت آروم اشک می ریخت یوجون ادم خطر ناکی بود ممکن بود هر بلائی سر سه یان آورده باشه و همین موضوع جیمین رو داغون کرده بود به خصوص که حتی یوجون هم معلوم نبود کجاست و داره چه کار می کنه
بالاخره حدودا ساعت ۱ بامداد جیمین به خونه بر میگرده جیمین حسابی کلافه بود
آهی از ته دلش میکشه و به سمت یخچال میره در یخچال رو باز میکنه بطری شیشه ای گوشه یخچال رو برمیداره و مثل پیک الکل بطری آب رو بالا میکشه پس از اینکه آب میخوره بطری شیشه ای رو روی اُپن رها میکنه دستی روی موهاش میکشه روی مبل دراز میکشه هوا توی تابستون خیلی گرم بود نسیم خنکی وارد اتاق میشه و پرده های سفید رنگ کنار بالکن رو تکون سکوت کل اتاق رو فرا گرفته بود همه جا تاریک بود و جیمین به سقف زل زده بود که با صدای زنگ در سکوت خونه شکست....
جیمین با سرعت به سمت در میره اما اگه سرنوشتش رو میدونست هیچ وقت درو باز نمیکرد
جلوی در یک جعبه کادو میبینه وقتی درشوباز میکنه جسد تکه تکه شده ی سه یان رو میبینه از ترس عقب میکشه اما قبل از اینکه برای مرگ عزیزش اشک بریزه آخرین کلمات عمرش رو از زبان یوجون میشنوه
یوجون:چطوری پارک جیمین مثل اینکه انتظار اینو نداشتی بهت گفته بودم که سرت توی کار خودت باشه مگر نه اون بلائی رو که سر پدر مادرت اوردم رو سر توهم میارم اما تو گوش نکردی و پا رو دم من گذاشتی منم بر قولم میمونم و تورو میفرستم پیش اون دوتا آشغال
جیمین: خفه شو اون دوتا
یوجون:گوش کن امیدوارم بتونی ببینیشون البته توی جهنم
جیمین: سه یان! سه یان چه گناهی کرده بود
یوجون:نگران نباش اونم الان راحت شده قبل از مرگش خیلی گریه کرد اما الان خوابیده توهم که داری میری پیشش خدا حافظ پارک جیمین.....
۱۹.۴k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.