یا کریم یا رب

یا کَریمُ یا رَبِّ....

فقیری به در خانه بخیلی آمد و گفت: شنیده‌ام که تو قدری از مال خود را نذر نیازمندان کرده‌ای و من در نهایت فقرم، به من چیزی بده.
بخیل گفت: من نذر کوران کرده‌ام.
فقیر گفت: من هم کور واقعی هستم، زیرا اگر بینا می‌بودم، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی‌آمدم.

 
دیدگاه ها (۵)

سلام صبح بخیردوستان روزتون پرازآرامش

آرامش نه عاشق بودن است نه گرفتن دستی که محرمت نیست! نه حرف ه...

خواهرزاده ی گلم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط