«سوختم مشعوقم»
«سوختم مشعوقم»
پـروانـه بـودم...
بی دغدغه کودکانه بال میزدم
گاهـی همسو با باد لای علف زار ها میرقصیدم
سـرمست و شـاد
کـاش نمیدید...
کـاش نزدیک نمیشدم...
سمتش رفتم او مثل من نبود.
من پروانه آزاد سرمست شاد
او شمـع تنـها دلشکسته
این ملاقات های رویایی
وابستم کـرد
دلبستم کـرد
عاشق رقصیدنم بـود.
تا خـود صبح پشت پنجـره بـرایش میرقصیدم
او میسوخـت و منـم میرقصیدم
گـاهی وقتا هم بالـم به شعله داغ میخورد
میسوختم...
اما دلم که نمیومد بگـویم سوختم.
چـون فقط خندیدن او برایم مهم بود
شبـی بارانی وعدگاه همیشگـی
«پروانه و شمع»
رقصیدن دور شمع زیبا ترین حس بود
همه میگفتن اشتباست
عشق تـو و شمع اما بـرای من ناب تـرین حس بود
با رقصیدن شمع من صدایم زد
و گفت دیگر نایی برای سوختن ندارد
چشمانش بسته میشود
هرچه صدایش میزدم جوابم را نمیداد
محکم در آغوشش گرفتم.
تمام وجودم با حرارت داغ آغوش معشوقم سوخت
من و معشوقم هر دوی ما خاکستر شدیم.
آغوشش کام مرگ بود و من چشیدمش با عشق
چون طاقت حسـرت خوردن را نداشتم
#دلنوشته
#افسون_ذاکری
#بدون_مخاطب
این پست صرفا برای مطابقت داشتن با دلنوشتم پست شد✨
پـروانـه بـودم...
بی دغدغه کودکانه بال میزدم
گاهـی همسو با باد لای علف زار ها میرقصیدم
سـرمست و شـاد
کـاش نمیدید...
کـاش نزدیک نمیشدم...
سمتش رفتم او مثل من نبود.
من پروانه آزاد سرمست شاد
او شمـع تنـها دلشکسته
این ملاقات های رویایی
وابستم کـرد
دلبستم کـرد
عاشق رقصیدنم بـود.
تا خـود صبح پشت پنجـره بـرایش میرقصیدم
او میسوخـت و منـم میرقصیدم
گـاهی وقتا هم بالـم به شعله داغ میخورد
میسوختم...
اما دلم که نمیومد بگـویم سوختم.
چـون فقط خندیدن او برایم مهم بود
شبـی بارانی وعدگاه همیشگـی
«پروانه و شمع»
رقصیدن دور شمع زیبا ترین حس بود
همه میگفتن اشتباست
عشق تـو و شمع اما بـرای من ناب تـرین حس بود
با رقصیدن شمع من صدایم زد
و گفت دیگر نایی برای سوختن ندارد
چشمانش بسته میشود
هرچه صدایش میزدم جوابم را نمیداد
محکم در آغوشش گرفتم.
تمام وجودم با حرارت داغ آغوش معشوقم سوخت
من و معشوقم هر دوی ما خاکستر شدیم.
آغوشش کام مرگ بود و من چشیدمش با عشق
چون طاقت حسـرت خوردن را نداشتم
#دلنوشته
#افسون_ذاکری
#بدون_مخاطب
این پست صرفا برای مطابقت داشتن با دلنوشتم پست شد✨
۲۲.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳