عاقلان را با هم این دیوانه دشمن کرده است

عاقلان را با هم ‌این دیوانه دشمن کرده است
از هم‌آن روزی که فکر با تو بودن کرده است

گول این زنجیرهای دور تختش را مخور
مرزهای سرزمینش را معین کرده است

شک نکن وقتی کنار پنجره می‌ایستد
با خودش یک عمر تمرین پریدن کرده است

سرنخ دنیای خود را عاقلان گم کرده‌اند
سرنخی که بارها دیوانه سوزن کرده است

مشکل دیوانه تنها یک بغل آرامش است
از همین رو پیرهن برعکس بر تن کرده است

خانه‌ای که سوخت هرگز کار یک دیوانه نیست
یک نفر این‌جا به یادت شمع روشن کرده است



محمدحسین ملکیان
دیدگاه ها (۶)

عشق یعنی روز برفی تارلطفی،بی کلام زخمه بر سازش زندبر زخم های...

داشتم از این شهر می رفتمصدایم کردیجا ماندماز کشتی ای که رفت ...

توی شیرینی، تو اول! قند، دوم می‌شودمزه ی سوهان اعلا پیش تو گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط