خواندم دروغ از چشم های راستگویت
خواندم دروغ از چشم های راستگویت
وقتی که برگشتی نیاوردم به رویت
یکروز و یکشب دست کم در خانه ام ماند
آه از تو حتی با وفا تر بود بویت
در خاطراتت سخت غرقم کرد هر شب
یک یادگارِ ساده قدر تار مویت
غم، شهریاری ساخت از مرد دهاتی
کاری که حالا کرده با من آرزویت
در آن دل دیوانه آن دیوانگی ُمرد
حتی اکر یک روز برگردد به سویت
عیب است عاشق باشی و اشکی نریزی
ای چهره ی غمگین من کو آبرویت؟؟؟
وقتی که برگشتی نیاوردم به رویت
یکروز و یکشب دست کم در خانه ام ماند
آه از تو حتی با وفا تر بود بویت
در خاطراتت سخت غرقم کرد هر شب
یک یادگارِ ساده قدر تار مویت
غم، شهریاری ساخت از مرد دهاتی
کاری که حالا کرده با من آرزویت
در آن دل دیوانه آن دیوانگی ُمرد
حتی اکر یک روز برگردد به سویت
عیب است عاشق باشی و اشکی نریزی
ای چهره ی غمگین من کو آبرویت؟؟؟
- ۴۵۳
- ۲۱ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط