هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت

هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت
یکدم خیال روی توام از نظر نرفت

جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت


"عبید_زاکانی"
دیدگاه ها (۲)

در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنمگر شکوه ای دارم ز دل با ...

برگریزان دلم را نوبهاری آرزوستشاخهٔ خشک تنم را برگ و باری آر...

آه ای زندگیمنم که هنوزبا همه پوچی از تو لبریزمنه بر آنم که ر...

نگران می شوند که مبادا مریض شوی...اما یادشان میرود روحت را ک...

به سر شوق سر کوی تو دیرم

از سر کوی تو با دیده تر خواهم رفت چهره آلوده به خوناب جگر خو...

چه گویمت که تو خود با خبر ز حال منیچو جان، ‌نهان شده در جسم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط