دوست ندارم متن بلند بذارم

دوست ندارم متن بلند بذارم
ولی امروز چند تا میذارم


« پرویز پرستویی»
یادمه هشت سالم بود
یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوییت
ما رو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم
وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرون
خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن
من رو حساب تربیتی که شده بودم میدونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن
واسه همین تو صف موندم
ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن و منی که قواعدو رعایت کردم هیچی نصیبم نشده بود

الان پنجاه سالمه ،اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد
خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم
ولی در نهایت من چیزی ندارم و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزا رو زیر پا میذارن از بیسکوییتای تو دستشون لذت میبرن

از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که خوب بودن و خوب موندن مهمتره یا رسیدن به بیسکوییتای زندگی؟
اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو با بیسکوییتای توی دستت میسنجند!!!!!!!
دیدگاه ها (۱)

وقتی خانه تکانی می کنی چیزهایی پیدا می شوند که مدتی برای پید...

ﮐﺎﺵ ﺯﻭﺩﺗﺮ...ﮐﺴﯽ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ...!!!ﭘﺪﺭ ﻫﺎ ﻭﻣﺎﺩﺭﻫﺎﻣ...

آدما از بچگی یاد گرفتن وقتی میرسن تـــه خط برن تو یه خط دی...

ﺣﺴﺎﺩت میکنم ﮔﺎهی.. ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶِ ﻋﻤـــــﯿﻖِ یک سنگ.. ﭼــــــﻘﺪﺭ ...

کاش براتون مهم بودم

کلیپ دوم منتشر شده از فصل دوم برنامه "Are You Sure?!" جیمین ...

صحبت با ستاره 💫دبیرستان:چیزی که فکر میکردم همه زیادی بزرگش م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط