PART 15
جین مثل هر روز از خواب بیدار میشه از روی تخت به آرومی پایین میاد دستی روی موهاش میکشه و به سمت دستشویی میره ابی به صورتش میزنه و وقتی صورتش رو توی آیینه میبینه ساعت ها محو زیباییش میشه سومین هم از خواب بیدار میشه زنگی به جین میزنه اما جین اونقدر محو زیباییش شده بود که صدای گوشیشو نمیشنوه
نامجون:جین بیا بیرون داری توی دستشویی چکار میکنی؟
جین:خب صبر کن
نامجون : زود باش تا نمردم
جین از دستشویی بیرون میاد
یونگی: مثل اینکه تو دوباره آیینه پیدا کردی
جین:مشکلش چیه
جیمین:هیچی فقط دفعه بعد که رفتی یادت باشه ما هم هستیم
جین:اوکی غذا درست کنم؟
جیمین: نه برای من درست نکن امروز کار دارم همونجا یک چیزی میخورم
جین:باشه ولی تو از کی صبحا میری بیرونم
یونگی: از وقتی با اون دختره آشنا شده
جین: چی؟ چرا به من نگفته بودی
جیمین با اخم به شوگا نگاه میکنه شوگا از نگاه جیمین میفهمه که سوتی داده
جیمین: بعدا میگم
جین نگاهی به گوشیش میکنه و میبینه که سومین بهش زنگ زده لبخندی میزنه و به سومین زنگ میزنه
جین: سلام خوبی؟
سومین: سلام ممنون چرا جواب نمیدی
جین:متاسفم کاری داشتم نشنیدم
سومین :اوکی فقط بهت بگم که امشب ساعت ۷میبینمت
جین: باشه فقط کجا؟
سومین: کافه همیشگی
جین: اوکی بای
سومین:بای
ساعت ۱۸:۳۰
جین مثل همیشه عالی بی نقص حاضر شده بود سوار ماشینش شد سمت کافه حرکت کرد وقتی رسید ماشینش رو پارک کرد به سمت کافه حرکت کرد که اون طرف خیابون سومین رو میبینه
جین:سلام
سومین وقتی جین رو میبینه لبخندی میزنه و براش دستی تکون میده و به سمت جین حرکت میکنه
اما جین قبل از اینکه به سومین برسه ماشین سومین رو زیر کرده بود و جین فقط جنازه خونی سومین رو میبینه سریع به سمتش میدوه اشک توی چشماش جمع شده بود نمی دونست چکار کنه دستهاش از استرس می لرزید به سختی سومین رو بغل میکنه اونو توی ماشینش میزاره تمام راه جین گریه میکرد سومین اولین کسی بود که جین التماسش میکرد اما دیگه کار از کار گذشته بود جین وقتی به بیمارستان میرسه که دیگه سومین مرده بود وقتی جین اینو میفهمه نمی تونست باور کنه که سومین مرده جین سومین رو تکون میداد و داد میزد که بلند شو ولی از سومین حرفی نمیشنید سال ها از اون اتفاق میگذره صداها و داد زدنای جین به یک افسانه ترسناک توی دیوانه خونه تبدیل شده بود و فقط با صدای سومین آروم می گرفت خیلی ها می گفتن دختره ولش کرده اما هیچوقت هیچ کس نفهمید دلیل داد زدنت و بی قراری های اون پسر تنهای چیه دیگه قرار نبود نه تنها سومین بلکه خیلی از دوستاش رو هم از دست داده بود و تا سال ها داستان اون پسر دهان به دهان نسل به نسل میان اهالی اونجا می چرخید اما تا ابد به یک راز تبدیل شده بود
نامجون:جین بیا بیرون داری توی دستشویی چکار میکنی؟
جین:خب صبر کن
نامجون : زود باش تا نمردم
جین از دستشویی بیرون میاد
یونگی: مثل اینکه تو دوباره آیینه پیدا کردی
جین:مشکلش چیه
جیمین:هیچی فقط دفعه بعد که رفتی یادت باشه ما هم هستیم
جین:اوکی غذا درست کنم؟
جیمین: نه برای من درست نکن امروز کار دارم همونجا یک چیزی میخورم
جین:باشه ولی تو از کی صبحا میری بیرونم
یونگی: از وقتی با اون دختره آشنا شده
جین: چی؟ چرا به من نگفته بودی
جیمین با اخم به شوگا نگاه میکنه شوگا از نگاه جیمین میفهمه که سوتی داده
جیمین: بعدا میگم
جین نگاهی به گوشیش میکنه و میبینه که سومین بهش زنگ زده لبخندی میزنه و به سومین زنگ میزنه
جین: سلام خوبی؟
سومین: سلام ممنون چرا جواب نمیدی
جین:متاسفم کاری داشتم نشنیدم
سومین :اوکی فقط بهت بگم که امشب ساعت ۷میبینمت
جین: باشه فقط کجا؟
سومین: کافه همیشگی
جین: اوکی بای
سومین:بای
ساعت ۱۸:۳۰
جین مثل همیشه عالی بی نقص حاضر شده بود سوار ماشینش شد سمت کافه حرکت کرد وقتی رسید ماشینش رو پارک کرد به سمت کافه حرکت کرد که اون طرف خیابون سومین رو میبینه
جین:سلام
سومین وقتی جین رو میبینه لبخندی میزنه و براش دستی تکون میده و به سمت جین حرکت میکنه
اما جین قبل از اینکه به سومین برسه ماشین سومین رو زیر کرده بود و جین فقط جنازه خونی سومین رو میبینه سریع به سمتش میدوه اشک توی چشماش جمع شده بود نمی دونست چکار کنه دستهاش از استرس می لرزید به سختی سومین رو بغل میکنه اونو توی ماشینش میزاره تمام راه جین گریه میکرد سومین اولین کسی بود که جین التماسش میکرد اما دیگه کار از کار گذشته بود جین وقتی به بیمارستان میرسه که دیگه سومین مرده بود وقتی جین اینو میفهمه نمی تونست باور کنه که سومین مرده جین سومین رو تکون میداد و داد میزد که بلند شو ولی از سومین حرفی نمیشنید سال ها از اون اتفاق میگذره صداها و داد زدنای جین به یک افسانه ترسناک توی دیوانه خونه تبدیل شده بود و فقط با صدای سومین آروم می گرفت خیلی ها می گفتن دختره ولش کرده اما هیچوقت هیچ کس نفهمید دلیل داد زدنت و بی قراری های اون پسر تنهای چیه دیگه قرار نبود نه تنها سومین بلکه خیلی از دوستاش رو هم از دست داده بود و تا سال ها داستان اون پسر دهان به دهان نسل به نسل میان اهالی اونجا می چرخید اما تا ابد به یک راز تبدیل شده بود
۴.۰k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.