📝
📝
توی ابراز احساسات به آدمها، مثل رگبارهای فروردین نباشید. اولش جذاب و پرطرفدار است. اما بعد از چند روز دیگر کسی را به وجد نمی آورد که هیچ، کلافه و عصبی هم میکند.
آدمها اولش خود را به هیجان رگبارها می سپارند. از خیس شدن نمی ترسند. یله و بی محابا میروند زیر رگبار. جیغ می کشند. ذوق میکنند. شاعر میشوند. اما چند روز بیشتر که ادامه پیدا کند، میروند جایی پناه میگیرند. ،
فقط تماشا میکنند. حتی گاهی منتظر می نشینند تا کی تمام شود و جور و پلاسش را جمع کند.
.. حتی شده آرزوی آفتاب می کنند و دیگر دلشان باران نمی خواهد.
زمان به من ثابت کرد، حتی اگر از شدت خواستن به مرز انفجار رسیدی، هرگز برون ریزی نکن. بگذار تا ابد همان جذاب دور دست نیافتنی باقی بمانی.
بگذار هرچه توی قلبت میگذرد، جمع شود توی سرانگشتهایت. بگذار با زبان تن همکلام شوی نه با زبان سر. ،
زبانِ سر رگبار است. گند میزند به شکوفه های نوررسته. واژه ها را الک کنید. بگذارید از غربال منطق عبور کنند. میدانم. احمقانه ست. می دانم. باید فاتحه ی چنین عواطف سانسور شده ای را خواند. ،
اما باید پذیرفت که زمانه عوض شده. آدمها عوض شدند. معیارها تغییر کرده. نمیشود با مقیاس های گذشته، عواطف این دوره را سامان داد. تلخ است.
میدانم. اما "تجربه"، باید چیزی بیش از رنج و گریه و شب بیداری نصیبمان کند. بگذارید احساساتتان شهید شود اما شرافت و احترامتان سلاخی نشود....
توی ابراز احساسات به آدمها، مثل رگبارهای فروردین نباشید. اولش جذاب و پرطرفدار است. اما بعد از چند روز دیگر کسی را به وجد نمی آورد که هیچ، کلافه و عصبی هم میکند.
آدمها اولش خود را به هیجان رگبارها می سپارند. از خیس شدن نمی ترسند. یله و بی محابا میروند زیر رگبار. جیغ می کشند. ذوق میکنند. شاعر میشوند. اما چند روز بیشتر که ادامه پیدا کند، میروند جایی پناه میگیرند. ،
فقط تماشا میکنند. حتی گاهی منتظر می نشینند تا کی تمام شود و جور و پلاسش را جمع کند.
.. حتی شده آرزوی آفتاب می کنند و دیگر دلشان باران نمی خواهد.
زمان به من ثابت کرد، حتی اگر از شدت خواستن به مرز انفجار رسیدی، هرگز برون ریزی نکن. بگذار تا ابد همان جذاب دور دست نیافتنی باقی بمانی.
بگذار هرچه توی قلبت میگذرد، جمع شود توی سرانگشتهایت. بگذار با زبان تن همکلام شوی نه با زبان سر. ،
زبانِ سر رگبار است. گند میزند به شکوفه های نوررسته. واژه ها را الک کنید. بگذارید از غربال منطق عبور کنند. میدانم. احمقانه ست. می دانم. باید فاتحه ی چنین عواطف سانسور شده ای را خواند. ،
اما باید پذیرفت که زمانه عوض شده. آدمها عوض شدند. معیارها تغییر کرده. نمیشود با مقیاس های گذشته، عواطف این دوره را سامان داد. تلخ است.
میدانم. اما "تجربه"، باید چیزی بیش از رنج و گریه و شب بیداری نصیبمان کند. بگذارید احساساتتان شهید شود اما شرافت و احترامتان سلاخی نشود....
۳.۷k
۰۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.