طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_پنجم
#قسمت_سی_و_هفتم
____🍃🌸🍃🌸🍃____
... به محض اینکه یک قدم برداشتم، یک گلوله از شکاف خاکریز عبور کرد و خورد به خاکریز پشت سرم.
یک ثانیه تا اصابت فاصله داشتم. کمی بعد دیدیم که بچههای زینبیون هم با ناراحتی در حال بازگشت هستند.
از یکیشان پرسیدم:«قضیه چیه؟ چرا برگشتید؟»
با ناراحتی و تاسف یک گونی خون آلود را از یکی از رفقایش گرفت و به من نشان داد. گفتم:« این چیه؟»
گونی را باز کرد و گفت: «این قسمتی از سر فرمانده مونه» و رفت.
صحنه فوق العاده ناراحت کننده بود متاسفانه همان لحظه اول که نعره حیدری میکشیدند موقعیتشان لو رفته بود و دشمن با موشک به سمت آنها زده بود و تعدادی شهید و مجروح داده بودند و بعد از آن اتفاق، یک متر هم پیشروی نکرده بودند. حالا علت عقب نشینی را متوجه شده بودیم، اگر به عملیاتمان ادامه میدادیم و به اتوبان هم میرسیدیم دشمن از جناح راست ما که خالی بود و زینبیون پیشروی نکرده بودند ما را دور میزدند و محاصره میشدیم.
عمار این را خوب فهمیده بود. بالاخره عملیات ناتمام ماند و العیس همچنان تحت تصرف جبهه النصره باقی ماند.
به هرحال ساعت ۸ صبح همه خسته و ناراحت برگشتیم به مقر تیپ. وقتی رسیدیم مقر، عمار یک گوشه نشسته بود. خیلی ناراحت و شرمنده به خاطر ناتمام ماندن عملیات بود. چیزی نمی گفت؛ اما از قیافه اش میشد فهمید. میخواست خودش را با روحیه نشان دهد اما تابلو بود. همه نشستیم داخل اتاق.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_پنجم
#قسمت_سی_و_هفتم
____🍃🌸🍃🌸🍃____
... به محض اینکه یک قدم برداشتم، یک گلوله از شکاف خاکریز عبور کرد و خورد به خاکریز پشت سرم.
یک ثانیه تا اصابت فاصله داشتم. کمی بعد دیدیم که بچههای زینبیون هم با ناراحتی در حال بازگشت هستند.
از یکیشان پرسیدم:«قضیه چیه؟ چرا برگشتید؟»
با ناراحتی و تاسف یک گونی خون آلود را از یکی از رفقایش گرفت و به من نشان داد. گفتم:« این چیه؟»
گونی را باز کرد و گفت: «این قسمتی از سر فرمانده مونه» و رفت.
صحنه فوق العاده ناراحت کننده بود متاسفانه همان لحظه اول که نعره حیدری میکشیدند موقعیتشان لو رفته بود و دشمن با موشک به سمت آنها زده بود و تعدادی شهید و مجروح داده بودند و بعد از آن اتفاق، یک متر هم پیشروی نکرده بودند. حالا علت عقب نشینی را متوجه شده بودیم، اگر به عملیاتمان ادامه میدادیم و به اتوبان هم میرسیدیم دشمن از جناح راست ما که خالی بود و زینبیون پیشروی نکرده بودند ما را دور میزدند و محاصره میشدیم.
عمار این را خوب فهمیده بود. بالاخره عملیات ناتمام ماند و العیس همچنان تحت تصرف جبهه النصره باقی ماند.
به هرحال ساعت ۸ صبح همه خسته و ناراحت برگشتیم به مقر تیپ. وقتی رسیدیم مقر، عمار یک گوشه نشسته بود. خیلی ناراحت و شرمنده به خاطر ناتمام ماندن عملیات بود. چیزی نمی گفت؛ اما از قیافه اش میشد فهمید. میخواست خودش را با روحیه نشان دهد اما تابلو بود. همه نشستیم داخل اتاق.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۱.۲k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.