عشقشفاف
#عشق_شفاف
part: ⁴
میبینه رئسش یه مشت به پدرش زده
پدرش: تو چی میگی عوضی
دازای: ببین من با این نمیتونم کنار بیام که یه دختر رو جلوم بزنن
پدرش: دوست دارم
دازای: منم دوست دارم تورو بزنم
پدرش: عوضی
به چویا نگاه میکنه
پدرش: برای تو یکی دارم فردا شب
و بعد از خونه خارج شد
دازای: خیله خوب ما دیگه میریم
چویا: اما کشو
دازای: به اندازه کافی باورم شد که تو نبودی
چویا: باشه بابت پدرم عذر میخوام
دازای: مشکلی نیست
از زبان دازای:
داشت با چشای اقیانوسیش نگاهم میکرد خیلی کوچولو بود برا اینکه ببینتم باید سرشو میگرفت بالا ناخواسته لبخندی روی لبام نمایان شد چویا بدرقم کرد و بعد برگشت خونه منم رفتم خونه برام سوال شده بود که تو این خونه ی کوچیک اذیت نمیشه از طرفی هم پدرش اذیتش میکنه دلم براش میسوزه
از زبان چویا: رفت و سوار ماشینش شد پشمام ریخته بود خیلی ماشینش لوکس بود البته که اون رئس یه شرکته
رفتم زیر پتو و مداد دستم گرفتم و صورت رئسمو نقاشی کردم
نمیدونم چیشد که خوابم برد صبح بیدار شدم و رفتم سر کار و ساعت هشتم از سر کار راه اوفتادم تا اینکه برخورم به یه اعلامیه که میگفت نیاز مند یک کارمند شب کار از ساعت 9 تا 1 شب برای یک بار
کاملا شرایطشو داشتم میتونستم یه مدتی اونجا کار کنم تا بتونم کلاهی که دیده ام رو بخرم
زیر برگه رو نگاه کردم نوشته بود موقتی
یس برا همین سریع راه افتادم
بعد کلی بند بساط استخدام شدم برای سه هفته حقوق هر روزشم اوکی بود با سه هفته کار کردن حتی اضافه هم میارم
شروع کردم به کار کردن ساعت 1 شد و برگشتم خونه و فقط خوابیدم که با یه صدای محکم در از خواب پریدم بلند شدم که متوجه شدم بابای عوضیمه
این دفعه میخواستم جلوش وایسم که فهمیدم ایندفعه فرق داره و قصد کشتنم رو داره تا اینو فهمیدم دوید سمتم منم تو هوای بارونی دویدم و بلاخره فهمیدم ولم کرده ساعت 3 بود نشستم روی یه صندلی و خوابم برد با صدای بچه ها بیدار شدم یه جوری ساعت رو پیدا کردم یه ساعت دیرم شده بود با همون لباس رفتم که از رئسم مرخصی دو روزه بگیرم همه تعجب کرده بودن منشی با رئس هماهنگ کرد و من رفتم تو
از زبان دازای:
اومده بود ازم چی بخواد وارد که شد فهمیدم چیشده سرو وعضش خیلی بد بود خیس خالی بود مشخص بود دیشب بیرون بوده اینجوری سرما میخورد بهش گفتم بشینه اما رد کرد ایندفعه با جدیت تمام گفتم و بعد نشست رفتم و یه حوله اوردم و یکمی صورت و موهاشو خشک کردم
دازای: چیشده؟
چویا: اگه میشه میخوام مرخصی دو روزه بگیرم
دازای: باشه......
چویا: ممنون.. پس من دیگه میرم
دازای: وایسا..... میدونم داری اونجا اذیت میشی.... من یه مجتمع دارم و خوب یکی از خونه هاش خالیه
چویا: من نمیتونم....
دازای: نیازی به دادن کرایه نیست فقط اونجا نباش اوکی؟
چویا: اخه این چه سودی برای شما داره
دازای: درسته سودی برام نداره اما حداقل یکی تو ارامش زندگی میکنه
چویا: ممنون
پدر عوضیش معلوم نبود چی کار کرده که موهای نارنجی خوشگلش یه حالت بد گرفته بود
از زبان چویا:
کیلید رو گرفتم و رفتم که استراحت کنم
وقتی رسیدم برگام ریخت خیلی خونش لوکس بود رفتم تو خونه و روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم وقتی بیدار شدم یه روز گذشته بود وای یه روز سر کار پاره وقتم نرفته بودم ساعت 8 شب بود خوشبختانه اونجا نزدیک به محل استراحم بود برا همین زود رسیدم
ویو بار:
ازم خواستن که توضیح بدم منم دادم و خوشبختانه قبول کردن و رفتم سر کار
یکی: هوی خانم خوشگله مارو شارژ میکنی
رفتم سر میزشون که یهو.....
part: ⁴
میبینه رئسش یه مشت به پدرش زده
پدرش: تو چی میگی عوضی
دازای: ببین من با این نمیتونم کنار بیام که یه دختر رو جلوم بزنن
پدرش: دوست دارم
دازای: منم دوست دارم تورو بزنم
پدرش: عوضی
به چویا نگاه میکنه
پدرش: برای تو یکی دارم فردا شب
و بعد از خونه خارج شد
دازای: خیله خوب ما دیگه میریم
چویا: اما کشو
دازای: به اندازه کافی باورم شد که تو نبودی
چویا: باشه بابت پدرم عذر میخوام
دازای: مشکلی نیست
از زبان دازای:
داشت با چشای اقیانوسیش نگاهم میکرد خیلی کوچولو بود برا اینکه ببینتم باید سرشو میگرفت بالا ناخواسته لبخندی روی لبام نمایان شد چویا بدرقم کرد و بعد برگشت خونه منم رفتم خونه برام سوال شده بود که تو این خونه ی کوچیک اذیت نمیشه از طرفی هم پدرش اذیتش میکنه دلم براش میسوزه
از زبان چویا: رفت و سوار ماشینش شد پشمام ریخته بود خیلی ماشینش لوکس بود البته که اون رئس یه شرکته
رفتم زیر پتو و مداد دستم گرفتم و صورت رئسمو نقاشی کردم
نمیدونم چیشد که خوابم برد صبح بیدار شدم و رفتم سر کار و ساعت هشتم از سر کار راه اوفتادم تا اینکه برخورم به یه اعلامیه که میگفت نیاز مند یک کارمند شب کار از ساعت 9 تا 1 شب برای یک بار
کاملا شرایطشو داشتم میتونستم یه مدتی اونجا کار کنم تا بتونم کلاهی که دیده ام رو بخرم
زیر برگه رو نگاه کردم نوشته بود موقتی
یس برا همین سریع راه افتادم
بعد کلی بند بساط استخدام شدم برای سه هفته حقوق هر روزشم اوکی بود با سه هفته کار کردن حتی اضافه هم میارم
شروع کردم به کار کردن ساعت 1 شد و برگشتم خونه و فقط خوابیدم که با یه صدای محکم در از خواب پریدم بلند شدم که متوجه شدم بابای عوضیمه
این دفعه میخواستم جلوش وایسم که فهمیدم ایندفعه فرق داره و قصد کشتنم رو داره تا اینو فهمیدم دوید سمتم منم تو هوای بارونی دویدم و بلاخره فهمیدم ولم کرده ساعت 3 بود نشستم روی یه صندلی و خوابم برد با صدای بچه ها بیدار شدم یه جوری ساعت رو پیدا کردم یه ساعت دیرم شده بود با همون لباس رفتم که از رئسم مرخصی دو روزه بگیرم همه تعجب کرده بودن منشی با رئس هماهنگ کرد و من رفتم تو
از زبان دازای:
اومده بود ازم چی بخواد وارد که شد فهمیدم چیشده سرو وعضش خیلی بد بود خیس خالی بود مشخص بود دیشب بیرون بوده اینجوری سرما میخورد بهش گفتم بشینه اما رد کرد ایندفعه با جدیت تمام گفتم و بعد نشست رفتم و یه حوله اوردم و یکمی صورت و موهاشو خشک کردم
دازای: چیشده؟
چویا: اگه میشه میخوام مرخصی دو روزه بگیرم
دازای: باشه......
چویا: ممنون.. پس من دیگه میرم
دازای: وایسا..... میدونم داری اونجا اذیت میشی.... من یه مجتمع دارم و خوب یکی از خونه هاش خالیه
چویا: من نمیتونم....
دازای: نیازی به دادن کرایه نیست فقط اونجا نباش اوکی؟
چویا: اخه این چه سودی برای شما داره
دازای: درسته سودی برام نداره اما حداقل یکی تو ارامش زندگی میکنه
چویا: ممنون
پدر عوضیش معلوم نبود چی کار کرده که موهای نارنجی خوشگلش یه حالت بد گرفته بود
از زبان چویا:
کیلید رو گرفتم و رفتم که استراحت کنم
وقتی رسیدم برگام ریخت خیلی خونش لوکس بود رفتم تو خونه و روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم وقتی بیدار شدم یه روز گذشته بود وای یه روز سر کار پاره وقتم نرفته بودم ساعت 8 شب بود خوشبختانه اونجا نزدیک به محل استراحم بود برا همین زود رسیدم
ویو بار:
ازم خواستن که توضیح بدم منم دادم و خوشبختانه قبول کردن و رفتم سر کار
یکی: هوی خانم خوشگله مارو شارژ میکنی
رفتم سر میزشون که یهو.....
- ۴.۸k
- ۰۲ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط