سرگردان نشسته ام پشت پنجره ی رو به کوچهبیچاره کوچه ها

سرگردان نشسته ام پشت پنجره ی رو به کوچه...بیچاره کوچه ها چه زجری میکشند هر روز هر روز رفتن ها را تماشا میکنند....نشستم پشت پنجره و زانوی غمت را بغل گرفته ام مینوشم تلخی این انتظار بی پایان را...درخیال کودکانه ام قدم میزنم با تو در پاییز برگ ها و امروز این برگ ها به نام من خورده اند .. شدم بانوی پاییزی تو ...درخیال شیرینم بغض میکنم و تو در آغوشم میگیری بی مهابا روی کوه شانه هایت می بارم..این روزها حال این بانوی پاییزی ابری تر ابرهای خزان شده .... بیا ابر های چشمم چشمت را دور دیده اند هی وسوسه میکنند این دله لعنتی را که به تو فکر کند میترسم تو که میرسی این ابرها بخشکند و و و اشکی برای شوق امدنت نداشته باشند...بیا در آغوشت میشکند این بغض نمناک مه گرفته ...در ان اغوش سخت مردانه ات نرم میشود دل کوچک دخترانه ام ...کوه استوار من ...بمان پشت این جنگل سرد مه گرفته گرم کن دل این بانوی پاییز شده ات را.....





#بانوی پاییزے
دیدگاه ها (۱)

میدانی؟!عروض و قافیه به کارم نمی اید وقتی قرار است با موهایت...

#بانوی پاییزے

#بانوی پاییزے

#بانوی پاییزے

پارت : ۳۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط