یادم میاد وقتی بچه بودم ، یک شب که پدرم از سرکار خسته و ب
یادم میاد وقتی بچه بودم ، یک شب که پدرم از سرکار خسته و بیحال رسید خونه وقتی من رو دید بغلم کرد و گذاشت رو دوشش .
از یک متر رسیدم به دو متر و احساس بزرگی کردم '
ارزو کردم دستم رو بتونم بزنم به سقف '
برای همین دستم و دراز کردم و تا دستم بهش برسه . نرسید پدرم خسته شد بود ولی بهم نمیگفت .
خستگی و از کوتاه شدن قدم فمیدم '
از اینکه دیگ نمیتونست کاملا صاف بایسته تا من دستم رو به سقف برسونم .
برای همین سرم و اوردم پاین و بهش گفتم : < میشه خسته نشی > !
خندید ، پدرم قوی ترین و خستگی ناپذیر درین مرد دنیا بود چون زانو هام رو گرفت و بلندم کرد .
خیلی راحت دستم ب سقف رسید ، خیلی راحت ب ارزوم رسیدم ، بعد از اون این سوال شد تیکه کلامم .
از همه میپرسیدم ، ولی همه لبخند نمیزدن ، همه ادامه نمیدادن ، هرچی گذشت معنی خستگی و بهتر فهمیدم ، فقط جسم ادم نیست که خسته میشه ، فقط دست و پا و بدن نیست که خسته می میشه ، ادما روحشون هم خسته میشه ، دلشون هم کوفته میشه : )
و این چیزی هست که ادمارو از پا درمیاره .
ی روز خسته شدم از صبوری کردن ، از جنگیدن ، از ادامه دادن ، از زندگی کردن و . . .
هزار نفر خستگیم و دیدن ، هزار نفر بهم گفتن : < میشه خسته نشی >!
ولی لبخند نزدم ' ولی ادامه ندادم .
تا اینکه تو اومدی تو زندگیم ، خستگیم و دیدی ، خستگیم و فهمیدی ، با خستگیم خسته شدی
سرم و گزاشتع بودم رو پات که پایین و نگاه کردی و گفتی : < میشه خسته نشی>!
لبخند زدم . روحم سبک شد و انقدر پرواز کرد که دستش خورد به سقف .
تو اون نفری که ب خاطرت خسته نمیشم !
فقط یک سوال دارم ازت میشه از #دوستداشتنمخستهنشی : ) !🖤
خب من برگشتم«موقت»
از یک متر رسیدم به دو متر و احساس بزرگی کردم '
ارزو کردم دستم رو بتونم بزنم به سقف '
برای همین دستم و دراز کردم و تا دستم بهش برسه . نرسید پدرم خسته شد بود ولی بهم نمیگفت .
خستگی و از کوتاه شدن قدم فمیدم '
از اینکه دیگ نمیتونست کاملا صاف بایسته تا من دستم رو به سقف برسونم .
برای همین سرم و اوردم پاین و بهش گفتم : < میشه خسته نشی > !
خندید ، پدرم قوی ترین و خستگی ناپذیر درین مرد دنیا بود چون زانو هام رو گرفت و بلندم کرد .
خیلی راحت دستم ب سقف رسید ، خیلی راحت ب ارزوم رسیدم ، بعد از اون این سوال شد تیکه کلامم .
از همه میپرسیدم ، ولی همه لبخند نمیزدن ، همه ادامه نمیدادن ، هرچی گذشت معنی خستگی و بهتر فهمیدم ، فقط جسم ادم نیست که خسته میشه ، فقط دست و پا و بدن نیست که خسته می میشه ، ادما روحشون هم خسته میشه ، دلشون هم کوفته میشه : )
و این چیزی هست که ادمارو از پا درمیاره .
ی روز خسته شدم از صبوری کردن ، از جنگیدن ، از ادامه دادن ، از زندگی کردن و . . .
هزار نفر خستگیم و دیدن ، هزار نفر بهم گفتن : < میشه خسته نشی >!
ولی لبخند نزدم ' ولی ادامه ندادم .
تا اینکه تو اومدی تو زندگیم ، خستگیم و دیدی ، خستگیم و فهمیدی ، با خستگیم خسته شدی
سرم و گزاشتع بودم رو پات که پایین و نگاه کردی و گفتی : < میشه خسته نشی>!
لبخند زدم . روحم سبک شد و انقدر پرواز کرد که دستش خورد به سقف .
تو اون نفری که ب خاطرت خسته نمیشم !
فقط یک سوال دارم ازت میشه از #دوستداشتنمخستهنشی : ) !🖤
خب من برگشتم«موقت»
۱۸.۹k
۱۸ دی ۱۴۰۰