خال خام پلنگ من

خيال خام پلنگ من
به سوي ماه پريدن بود
و ماه را ز بلندايش به روي خاك كشيدن بود
پلنگ من دل مغرورم پريدو پنجه به خالي زد
كه عشق ماه بلند من وراي دست رسيدن بود،
من و تو آن دو خطيم آري موازيان به ناچاري
كه هر دو باورمان زاغاز به يكدگر نرسيدن بود،
گل شكفته خداحافظ اگرچه لحظه ديدارت
شروع وسوسه اي در من به نام ديدن و چيدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ريخت به كام من
فريبكار دغل پيشه بهانه اش نشنيدن بود

اگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شيپوري مدام گرم دميدن بود

چه سرنوشت غم انگيزي كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود.........🌱
دیدگاه ها (۰)

قلب من آستانه ی گیسوانت را یک به یک می شناسد..........#پابلو...

ستاره ی کوچکی در کلمه ای بگذارو به آسمانم روانه کنبسیار تاری...

هردم خیال دوستچون ماهتاب بر سر ویرانه‌های دلمستانه پای کوبد ...

به ‌جا خواهد ماند‏چایمان ته فنجان،‏كودكى‌ هايمان در كوچه‌ ها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط