او دلتنگ بود او با تمام وجودش دلتنگی را حس میکرد

او دلتنگ بود… او با تمام وجودش دلتنگی را حس میکرد.
انگار نیمی از جسمش به سفر رفته بود و نیمِ دیگر، بدون او نمیتوانست کاری را پیش ببرد.
او با تمام اجزای وجودش دلتنگی را حس میکرد؛
دلتنگی مانند غبارِ خاکستری، روی قلبش نشسته بود و آن را به درد می‌‌آور‌د.‌
ریه‌هایش مانند آتش می‌سوختند و خاکستر می‌شدند. گلویش به جای قلبش نبض می‌زد و بغض مانند حبابی در آن قفس گیر کرده بود. در تلاش بود خاطرات شیرینش را قورت بدهد تا کمی از تلخی وجودش کم شود؛ اما نمی‌شد! دلتنگی آنقدر درونش را پر کرده بود که به هیچ احساسی اجازه‌ی ورود نمی‌داد:)
دیدگاه ها (۰)

بهترین‌دوستم‌>>>>>>>>>>>>>....

به‌گزارش‌کی‌مدیا‌کیم‌نامجون‌و‌کیم‌تهیونگ‌۲۰‌آذر‌‌به‌‌پایگاه‌...

پروانم‌پر‌زد‌از‌پیله‌رفت‌:)

( گناهکار ) ۷۱ part قلبش همانند آبی بر روی زمین ریخت جیمین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط