عشق مافیایی من :)
عشق مافیایی من :)
P_21
ات ویو
رفتم پایین دیدم ارباب رو مبل نشسته
یونگی: چه عجب
ات:...
یونگی: اینا چیه پوشیدی میخوایی آبروی منو ببری
ات: خوب لباس ندارم
یونگی:هوفففف. بریم
ات: بریم
رفتیم هیون مارو دم ی فروشگاه شیک پیاده کرد رفت ماشینو پارک کنه معلوم بود چقد لباس هاو وسیله هاش چقد گرونه منو ارباب تو دوتا دنیای متفاوتیم اگر کل پولامو جمع می کردم نمی تونستم یدونه از کفشای برند اون فروشگاه بخرم دیدم هیون اومد اربابم با چند دست لباس اومد سمتم
یونگی: اینا رو بپوش
ات: چشم
رفتم لباسو پوشیدم خیلی کوتاه بود ولی زیپش رو نمی تونستم ببندم خواستم به ارباب بگم ولی چون همه ی کمر سفیدم معلوم بود نگفتم و به هیون گفتم
ات: ببخشید....هیون
یونگی هم با هیون برگشت
هیون : بفرمایید
ات: میشه بیایی لباسمو ببندی
یونگی ویو:
با حرف ات عصبانی شدم نمی دونم چرا قبل اینکه هیون دهن باز کنه گفتم من میام رفتم به سمت اتاق پرو و در رو باز کردم که ات پشت در بود و داشت می افتاد که گرفتمش ولی منم اوفتادم روش د فاصله ی کمی بینمون بود
ادامه دارد.........
۱۳ لایک
P_21
ات ویو
رفتم پایین دیدم ارباب رو مبل نشسته
یونگی: چه عجب
ات:...
یونگی: اینا چیه پوشیدی میخوایی آبروی منو ببری
ات: خوب لباس ندارم
یونگی:هوفففف. بریم
ات: بریم
رفتیم هیون مارو دم ی فروشگاه شیک پیاده کرد رفت ماشینو پارک کنه معلوم بود چقد لباس هاو وسیله هاش چقد گرونه منو ارباب تو دوتا دنیای متفاوتیم اگر کل پولامو جمع می کردم نمی تونستم یدونه از کفشای برند اون فروشگاه بخرم دیدم هیون اومد اربابم با چند دست لباس اومد سمتم
یونگی: اینا رو بپوش
ات: چشم
رفتم لباسو پوشیدم خیلی کوتاه بود ولی زیپش رو نمی تونستم ببندم خواستم به ارباب بگم ولی چون همه ی کمر سفیدم معلوم بود نگفتم و به هیون گفتم
ات: ببخشید....هیون
یونگی هم با هیون برگشت
هیون : بفرمایید
ات: میشه بیایی لباسمو ببندی
یونگی ویو:
با حرف ات عصبانی شدم نمی دونم چرا قبل اینکه هیون دهن باز کنه گفتم من میام رفتم به سمت اتاق پرو و در رو باز کردم که ات پشت در بود و داشت می افتاد که گرفتمش ولی منم اوفتادم روش د فاصله ی کمی بینمون بود
ادامه دارد.........
۱۳ لایک
۷.۶k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.