افتابدرحجاب

📚#افتاب_در_حجاب
♥️#قسمت53


سکوت مى کنى و آرام مى گیرى....
اما گریه و ضجه و غلغله ، لحظه به لحظه شدیدتر مى شود... آنچنانکه بیم اعتراض و عصیان و قیاممى رود.
نگرانى و اضطراب در وجود ماموران و دژخیمان، بدل به استیصال مى شود... و نگاهها، دستها و گامهایشان را بى هدف به هر سو مى کشاند.راهى باید جست که آتش کلام تو، کوفه را مشتعل نکند و بنیان حکومت را به مخاطره نیفکند.
تنها راه، کوچاندن هر چه زودتر کاروان به سمت دارالاماره است.

سربازان و دژخیمان ، مردم را از کاروان جدا مى کنند... و با هر چه در دست دارند، از نیزه و شمشیر تا شلاق و تازیانه ، کاروان را به سمت دارالاماره پیش مى رانند....
ازدحام جمعیت ، عبور کاروان را مشکل مى کند، چند مامورى که پیش روى کاروان قرار گرفته اند، ناگهان تازیانه ها را مى کشند و دور سر مى چرخانند...
تا سریعتر راه را باز کنند... و کاروان را به دارالاماره برسانند.

گردش ناگهانى تازیانه ها مردم را وحشتزده عقب مى کشد و بر روى هم مى اندازد.... اما راه کاروان باز مى شود.
شتر ها به اشاره ماموران به حرکت درمى آیند و علم ها و پرچم ها و نیزه هاى حامل سرها دوباره افراشته مى شوند.تو و ... ناگهان چشمت به چهره چون ماه برادر مى افتد... که بر فراز نیزه، طلوع ... نه ... غروب کرده است .
خون سر، پیشانى و محاسن سپیدش را پوشانده است... و موهاى سرخ فامش در تبانى میان تکانهاى نیزه و نسیم ، به دست باد افتاده است.

تو سرت سلامت باشد و سر معشوقت حسین ، شکافته و خون آغشته ؟!این در قاموس عشق نمى گنجد. این را دل دریایى تو بر نمى تابد.
این با دعوى دوست داشتن منافات دارد، این با اصول محبت ، سر سازگارى ندارد.
آرى ... اما... آرامتر زینب ! تو را به خدا آرامتر.اینسان که تو بى خویش ،سربرکجاوه مى کوبى ، ستونهاىعرش به لرزه مى افتد.
تو را به خدا کمى آرامتر. رسالت کاروانى به سنگینى پیام حسین بر دوش توست..

#ادامه_دارد...
دیدگاه ها (۰)

📚#افتاب_در_حجاب♥️#ادامه_قسمت53 پیام حسین بر دوش توست.نگاه کن...

📚#افتاب_در_حجاب♥️#قسمت54زن ، حتى فرصت فریادى پیدا نمى کند......

✨🦋درست است کـھ تـو فرمانده قـدس بـودے، ولـی بـی گمـان سـردار...

قسمت سیزدهباید پناه برد بر خدا ازمکر اینان که میخواهندپیامبر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط