تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودندهمیشه با هم بحث میکردند

تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودند…همیشه با هم بحث میکردند.. یک روز، اولین خیاط یه تابلو بالای مغازه اش نصب کرد. روی تابلو نوشته بود “بهترین خیاط شهر”. دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازش نوشت “بهترین خیاط کشور”. سومین خیاط نوشت “بهترین خیاط دنیا“، چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یه خط معمولی نوشت “بهترین خیاط این کوچه” قرار نیست دنیایمان را بزرگ کنیم که در آن گم شویم در همان دنیایی که هستیم میشود آدم بزرگی باشیم!
دیدگاه ها (۳)

قلبت را آرام کن..یک وقتهاییبنشین و خلوت کن با تمام سکوت هایت...

اهل آرامش که شدی شاد کردن دیگران بیشتر از شاد بودن خودت به د...

خورشیــــد، #محمــــد اســـت ...

درخت زندگیتون این جوری باشه.. پربار، زیبا، شاداب، لطف خدا شا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط