٢٧ رجب ، مبعث و رسالت حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله
٢٧ رجب ، مبعث و رسالت حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم
سالیان سال بود که از بعثت انبیاء علیهم السّلام می گذشت، و هر قوم و قبیله ای با عقیده های مختلف خود زندگی می کردند و در حجاز و مکه آن روز بسیاری بت می پرستیدند: بت سنگی، فلزی، چوبی، و گاهی از جنس خرما. دختران را زنده به گور می کردند. اکثر قبایل در حال جنگ و خونریزی بودند. دنیا غرق در گمراهی و ضلالت بود. تا اینکه چهل سال از ولادت با سعادت اشرف مخلوقات و سرور کائنات حضرت محمّد بن عبداللَّه صلّی اللَّه علیه و آله گذشت.
خداوند آن حضرت را به پیامبری مبعوث فرمود، و جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و وحی های الهی را با آداب و مراسمی مخصوص به آن حضرت رسانید که در کتب
روائی با سندهای مختلف ذکر شده است.
طبق بعضی روایات هنگامی که آن حضرت از کوه حرا بر می گشتند انوار جلال و عظمت ایشان را فرا گرفته بود، بحدی بود که هیچکس را یارای آن نبود که به آن حضرت نظر کند. از کنار هر درخت و گیاه و سنگ که می گذشت در برابر آن حضرت خم می شدند و به زبان فصیح می گفتند: «السّلام علیک یا نبی اللَّه، السّلام علیک یا رسول اللَّه».
هنگامی که آن حضرت داخل خانه حضرت خدیجه سلام اللَّه علیها شدند، از شعاع انوار جمال آن حضرت خانه منور شد. خدیجه سلام اللَّه علیها عرض کرد: ای محمّد، این چه نور است که از شما مشاهده می کنم؟ آن حضرت فرمودند: این نور پیامبری است. سپس خطاب به حضرت خدیجه سلام اللَّه علیها فرمودند: بگو: «لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه». خدیجه سلام اللَّه علیها عرض کرد: سالهاست من پیامبری شما را می دانم. سپس به وحدانیت خداوند متعال و رسالت پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله شهادت داد.
در این هنگام آن حضرت فرمودند: «ای خدیجه! احساس سرما می کنم. جامه ای بر من بپوشان». حضرت جامه بر خود کشید و خوابید. از جانب حقتعالی ندا رسید: «یا ایها المدّثر، قم فانذر و ربّک فکبّر... »
«ای جامه به خود پیچیده، برخیز و بترسان مردم را از عذاب پروردگار خود، و تکبیر بگو و پروردگارت را به بزرگی یاد کن».
آن حضرت برخاست و انگشت مبارک در گوش خود گذاشت و فرمود: «اللَّه اکبر، اللَّه اکبر» پس صدای آن حضرت به همه موجودات رسید، و همه با او موافقت کردند.
پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله سه سال پنهانی مردم را به خدای یکتا دعوت می فرمود، و پس از سه سال جبرئیل آمد و عرض کرد: «خداوند متعال امر فرموده که دعوت خویش را آشکار فرمائی». سپس آن حضرت از کوه صفا بالا رفتند و مردم را انذار فرمودند و دعوت خود را علنی نمودند.
( برگرفته از کتاب تقویم شیعه )
سالیان سال بود که از بعثت انبیاء علیهم السّلام می گذشت، و هر قوم و قبیله ای با عقیده های مختلف خود زندگی می کردند و در حجاز و مکه آن روز بسیاری بت می پرستیدند: بت سنگی، فلزی، چوبی، و گاهی از جنس خرما. دختران را زنده به گور می کردند. اکثر قبایل در حال جنگ و خونریزی بودند. دنیا غرق در گمراهی و ضلالت بود. تا اینکه چهل سال از ولادت با سعادت اشرف مخلوقات و سرور کائنات حضرت محمّد بن عبداللَّه صلّی اللَّه علیه و آله گذشت.
خداوند آن حضرت را به پیامبری مبعوث فرمود، و جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و وحی های الهی را با آداب و مراسمی مخصوص به آن حضرت رسانید که در کتب
روائی با سندهای مختلف ذکر شده است.
طبق بعضی روایات هنگامی که آن حضرت از کوه حرا بر می گشتند انوار جلال و عظمت ایشان را فرا گرفته بود، بحدی بود که هیچکس را یارای آن نبود که به آن حضرت نظر کند. از کنار هر درخت و گیاه و سنگ که می گذشت در برابر آن حضرت خم می شدند و به زبان فصیح می گفتند: «السّلام علیک یا نبی اللَّه، السّلام علیک یا رسول اللَّه».
هنگامی که آن حضرت داخل خانه حضرت خدیجه سلام اللَّه علیها شدند، از شعاع انوار جمال آن حضرت خانه منور شد. خدیجه سلام اللَّه علیها عرض کرد: ای محمّد، این چه نور است که از شما مشاهده می کنم؟ آن حضرت فرمودند: این نور پیامبری است. سپس خطاب به حضرت خدیجه سلام اللَّه علیها فرمودند: بگو: «لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه». خدیجه سلام اللَّه علیها عرض کرد: سالهاست من پیامبری شما را می دانم. سپس به وحدانیت خداوند متعال و رسالت پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله شهادت داد.
در این هنگام آن حضرت فرمودند: «ای خدیجه! احساس سرما می کنم. جامه ای بر من بپوشان». حضرت جامه بر خود کشید و خوابید. از جانب حقتعالی ندا رسید: «یا ایها المدّثر، قم فانذر و ربّک فکبّر... »
«ای جامه به خود پیچیده، برخیز و بترسان مردم را از عذاب پروردگار خود، و تکبیر بگو و پروردگارت را به بزرگی یاد کن».
آن حضرت برخاست و انگشت مبارک در گوش خود گذاشت و فرمود: «اللَّه اکبر، اللَّه اکبر» پس صدای آن حضرت به همه موجودات رسید، و همه با او موافقت کردند.
پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله سه سال پنهانی مردم را به خدای یکتا دعوت می فرمود، و پس از سه سال جبرئیل آمد و عرض کرد: «خداوند متعال امر فرموده که دعوت خویش را آشکار فرمائی». سپس آن حضرت از کوه صفا بالا رفتند و مردم را انذار فرمودند و دعوت خود را علنی نمودند.
( برگرفته از کتاب تقویم شیعه )
۲.۵k
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.