شهرزاد مصطفیزمانی
شهرزاد #مصطفی_زمانی
نیمه جانی بر کف
کوله باری بر دوش
مقصدی بی پایان
قرن ها پشت افق
سحری سرگردان
که در آن آتش کم نور نگاهی تنها
سینه ی ساکت صحرای سحرگاهی را
مثل یک آیینه روبه برهوت
پی سوسوی نگاهی دیگر
بی ثمر میکاود...
وحشتی بیگانه در سراپای وجود
لذتی پرآشوب پای محراب سجود
در دل ویرانی آخرین دلخوشی ام
چشم ویرانگر توست
خسته از جنگیدن
آخرین فرصت صلح
عشق عصیانگر توست
کاش غیر از من و تو
هیچ کس با خبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد ودیگر هرگز
نوبت بازی دنیا نشود...
نیمه جانی بر کف
کوله باری بر دوش
مقصدی بی پایان
قرن ها پشت افق
سحری سرگردان
که در آن آتش کم نور نگاهی تنها
سینه ی ساکت صحرای سحرگاهی را
مثل یک آیینه روبه برهوت
پی سوسوی نگاهی دیگر
بی ثمر میکاود...
وحشتی بیگانه در سراپای وجود
لذتی پرآشوب پای محراب سجود
در دل ویرانی آخرین دلخوشی ام
چشم ویرانگر توست
خسته از جنگیدن
آخرین فرصت صلح
عشق عصیانگر توست
کاش غیر از من و تو
هیچ کس با خبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد ودیگر هرگز
نوبت بازی دنیا نشود...
- ۱.۵k
- ۱۹ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط