دلم برای خودم تنگ شده
من دلم برای خودم تنگ شده...
دلم تنگ شده برای روزهایی که از سپیدهی صبح تا خرتناق، مینشستم و کتاب میخواندم.
دلم تنگ شده برای عصرهایی که کولهام را پر از چیپس و تخمه و کتاب میکردم و یک گوشه از خیابان را میگرفتم و تا پیدا کردن کافه یا جای دنجی، سرخوشانه قدم میزدم و اکتشافات تازه میکردم.
دلم تنگ شده برای ظهرهایی که مینشستم و ساندویچم را با گربههای گرسنهی توی خیابان تقسیم میکردم. که دلم برای دستفروشهای چهارراه میسوخت و تمام پساندازم را برای لیف و گُل و سفیدآبهایی میدادم که نیازی بهشان نداشتم.
من دلم برای تماشای بیدغدغهی فیلمهای علمی و تخیلی تنگ شده.
من دلم تنگ شده برای اینکه هوا سرد باشد، دلم خوش باشد، پتو بگیرم دور خودم، یک فنجان چای بگیرم دستم و بروم کز کنم توی گوشهی سرد و نمور حیاط، چایم را بنوشم و بپذیرم که یک خودآزار دیوانهام.
من دلم تنگ شده برای اینکه بیملاحظه و دیوانه باشم و تا مرز افراط، دیوانگی کنم.
دلم تنگ شده برای قدم زدن در یک شب برفی و تماشای چراغهای روشن خیابان و چیدن برفهای تازه از آسمان.
من دلم برای موسیقی و نواختن و رقصیدن تنگ شده.
دلم تنگ شده برای لم دادن و پا روی پا انداختن و پیدا کردن یک گوشهی مطلوب برای زل زدن.
دلم میخواهد باز هم خودم باشم،
خودم باشم و بیخیال باشم،
خودم باشم و سردرگم نباشم
خودم باشم
دلم تنگ شده برای روزهایی که از سپیدهی صبح تا خرتناق، مینشستم و کتاب میخواندم.
دلم تنگ شده برای عصرهایی که کولهام را پر از چیپس و تخمه و کتاب میکردم و یک گوشه از خیابان را میگرفتم و تا پیدا کردن کافه یا جای دنجی، سرخوشانه قدم میزدم و اکتشافات تازه میکردم.
دلم تنگ شده برای ظهرهایی که مینشستم و ساندویچم را با گربههای گرسنهی توی خیابان تقسیم میکردم. که دلم برای دستفروشهای چهارراه میسوخت و تمام پساندازم را برای لیف و گُل و سفیدآبهایی میدادم که نیازی بهشان نداشتم.
من دلم برای تماشای بیدغدغهی فیلمهای علمی و تخیلی تنگ شده.
من دلم تنگ شده برای اینکه هوا سرد باشد، دلم خوش باشد، پتو بگیرم دور خودم، یک فنجان چای بگیرم دستم و بروم کز کنم توی گوشهی سرد و نمور حیاط، چایم را بنوشم و بپذیرم که یک خودآزار دیوانهام.
من دلم تنگ شده برای اینکه بیملاحظه و دیوانه باشم و تا مرز افراط، دیوانگی کنم.
دلم تنگ شده برای قدم زدن در یک شب برفی و تماشای چراغهای روشن خیابان و چیدن برفهای تازه از آسمان.
من دلم برای موسیقی و نواختن و رقصیدن تنگ شده.
دلم تنگ شده برای لم دادن و پا روی پا انداختن و پیدا کردن یک گوشهی مطلوب برای زل زدن.
دلم میخواهد باز هم خودم باشم،
خودم باشم و بیخیال باشم،
خودم باشم و سردرگم نباشم
خودم باشم
۱.۷k
۰۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.