ساز بی آوازم و سنتور می خواهد دلم

ساز بی آوازم و سنتور می خواهد دلم
نغمه ای در گوشه ی ماهور می خواهد دلم

قلبم از شور و شعف دائم درونم می تپد
لحظه لحظه تنبک و تنبور می خواهد دلم

گرچه با حکمِ ستم افتاده ام از جنب و جوش
در پریشانی سری پُرشور می خواهد دلم

در زمان جهل و تاریکی شدم دور از طلوع
در فراسوی سیاهی نور می خواهد دلم

چون پرستوی مهاجر غالباً هنگام کوچ
پر زدن بر قلّه های دور می خواهد دلم

ساقیا پر کن که دیگر طاقتم از حد گذشت
ساغری از باده ی انگور می خواهد دلم

بی شک از بار گناهانم شدم دور از عسل
از منِ عاصی بهشت و حور می خواهد دلم
دیدگاه ها (۶)

پاییز چکه چکه اشک نمیریزد،تنها دلتنگی هایش را،با یک فنجان هو...

همه زیـــــر و زبــــــر ز تو همگان بــــــے خبـــ...

دخترشیراز چشمانت به بادم داده استعشوه کردن را دوچشمان تو یاد...

چشمهایت بوعلی سینای ما شد عشق مناو هوالشافی ترین دارالشفا شد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط