خواستم لب تر کنم بغضی امانم را گرفت

خواستم لب تر کنم بغضی امانم را گرفت
دستی از پشتِ سرم آمد دهانم را گرفت

توی چنگ غصه ای بدخیم گیر افتاد دل
حس تلخی ، بند بندِ استخوانم را گرفت

من کبوتر بودم و یک عصر پاییزی، قفس
ناگهان آمد تمام آسمانم را گرفت

توی جنگی تن به تن تقدیر، هولم داد و بعد
"خود" و اسب و نیزه و برگستوانم را گرفت

آرَشی خلع سلاحم، آه! از بخت بدم
نیمه شب دشمن شبیخون زد کمانم را گرفت
...
بشکند دستان مردی که قفس را می فروخت
آب و نانم داد اما آسمانم را گرفت...

#سونیا_نوری
دیدگاه ها (۳)

👇👇کسی که چشم و گوش بسته بهت ایمانهر رفتاری رو توقع ندارهجز م...

جز پدر و مادر.. کیو بی علت دوست داریم؟ بی توقع.. بی زیبایی.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط