شب خسته بود از درنگ سیاهش
شب خسته بود از درنگ سیاهش
من سایهام را به میخانه بردم
هی ریختم، خورد
هی ریخت، خوردم
خود را به آن لحظهی عالیِ خوب و خالی سپردم
با جرعه و جامهای پیاپی
من سایهام را چو خود مست کردم
همراه آن لحظههای گریزان، از کوچه پس کوچهها بازگشتم
با سایهی خسته و مستم، اُفتان، خیزان
مستیم، مستیم
مستیم و دانیم، هستیم...
من سایهام را به میخانه بردم
هی ریختم، خورد
هی ریخت، خوردم
خود را به آن لحظهی عالیِ خوب و خالی سپردم
با جرعه و جامهای پیاپی
من سایهام را چو خود مست کردم
همراه آن لحظههای گریزان، از کوچه پس کوچهها بازگشتم
با سایهی خسته و مستم، اُفتان، خیزان
مستیم، مستیم
مستیم و دانیم، هستیم...
- ۱۵۵
- ۰۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط