شب خسته بود از درنگ سیاهش

شب خسته بود از درنگ سیاهش
من سایه‌ام را به میخانه بردم
هی ریختم، خورد
هی ریخت، خوردم
خود را به آن لحظه‌ی عالیِ خوب و خالی سپردم
با جرعه و جام‌های پیاپی
من سایه‌ام را چو خود مست کردم
همراه آن لحظه‌های گریزان، از کوچه پس کوچه‌ها بازگشتم
با سایه‌ی خسته و مستم، اُفتان، خیزان
مستیم، مستیم
مستیم و دانیم، هستیم...
دیدگاه ها (۴)

سراغ من رااز چشم هایت بگیرهمه چیز زیر سر آنهاستبپرسچه دیدند ...

او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حالخود پسندیدن او بنگر و خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط