من؟!
من؟!
نمیدونم راستش ،
راجب خودم چیز زیادی نمیدونم ،
جز اینکه واقعا خستم و فکرم خیلی درگیره . تمومِ روز تلاشمو میکنم تا ذهنم فکرای مزخرف نکنه ولی وقتی که شب میشه ، وقتی که رو تختم دراز میکشم ، اون سیاهی میاد سراغم . میوفته به جونم و تا خودِ صبح من هزاربار میمیرم و وقتی که هوا روشن شد دوباره لبخند میزنم تا کسی چیزی نفهمه ؛
نمیدونم راستش ،
راجب خودم چیز زیادی نمیدونم ،
جز اینکه واقعا خستم و فکرم خیلی درگیره . تمومِ روز تلاشمو میکنم تا ذهنم فکرای مزخرف نکنه ولی وقتی که شب میشه ، وقتی که رو تختم دراز میکشم ، اون سیاهی میاد سراغم . میوفته به جونم و تا خودِ صبح من هزاربار میمیرم و وقتی که هوا روشن شد دوباره لبخند میزنم تا کسی چیزی نفهمه ؛
۱.۷k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.