عشق را آموختم از بلبلی

عشق را آموختم از بلبلی
چون بدیدم رسم عشقش با گلی

پر گشود و دور گل میگشت ناز
نغمه میزد، نغمه های دلنواز

خار گل چندی به پایش زد خراش
دم فرو بست و نکرد این نکته فاش

چون نسیم عشق بر گل می وزید
آشیانی در کنارش برگزید

غرق شد در عشق بازی باگلش
گل شد او را صاحب جان و دلش

اندکی از راز دل با گل بگفت
تا که شب شد در کنار گل بخفت

صبح دم گشت و ز خواب خوش پرید
لیکن از عشقش نشانی را ندید

دست بی رحمی گلش را چید و برد
چشم خود بست و از این دلغصه مرد...❤❤❤❤❤❤
دیدگاه ها (۱)

❤❤❤❤❤

❤❤❤❤❤

گاهــی فکـر میکنم کــار تـــو “ســـــخــــت تر” از مـــن است...

خوشی ها دردها تقسیم بر دو چه با هم یا جدا تقسیم بر دو خدایی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط