وقتی داشتم سال 94 را از خانه بیرون میکردم یادم افتاد که و
وقتی داشتم سال 94 را از خانه بیرون میکردم یادم افتاد که وقتی می آمد چه شوقی داشتم . من به همه و همه به من آمدنش را تبریک می گفتند ! چقدر برایش پروبال زدم . چقدر برایش برنامه چیدم . چه خوشه ها که از خرمنش نچیدم . هدفهایم را روی صفحاتش نوشتم و آرزوهایم را به بالهایش گره زدم .
حالا داشت میرفت ..... سال 94
برگشت، نگاهی به من کرد، با لبخندی مهربانانه . انگار که از من هیچ بدی ندیده باشد !
گفت: این من نیستم که میروم . تویی که از ایستگاه من عبور کرده ای ! مراقب باش کجا میروی ! معلوم نیست که چند ایستگاه دیگر مهلت داری !
فقط، کاری کن که خودت از انجامش شرمسار نباشی .
.
دستی تکان داد و من رفتم .
#هادی
حالا داشت میرفت ..... سال 94
برگشت، نگاهی به من کرد، با لبخندی مهربانانه . انگار که از من هیچ بدی ندیده باشد !
گفت: این من نیستم که میروم . تویی که از ایستگاه من عبور کرده ای ! مراقب باش کجا میروی ! معلوم نیست که چند ایستگاه دیگر مهلت داری !
فقط، کاری کن که خودت از انجامش شرمسار نباشی .
.
دستی تکان داد و من رفتم .
#هادی
۵۴۷
۰۷ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.