حکایتشیرین

#حکایت_شیرین

پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت : او چه می گوید؟ وزیر گفت : به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.
وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.
پادشاه گفت : تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.

جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت

گلستان سعدی
دیدگاه ها (۱)

Bonjour modoms :-)

.

بچه ها قرار بود هر کسی تو مدرسه بگه شغل مورد علاقش چیه بعد ب...

الکی مثلا عین کدو تنبلای هالوین شده.تازه ترسناکم هست .

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط