-از چیزی حرف می زد که حرفش نبود.
-از چیزی حرف می زد که حرفش نبود.
به چیزی می خندید ؛
که در خلوت به گریه اش انداخته بود.
او با کسی بود که دوستش نداشت .
و صورت کسی را پشت چشمانش داشت ؛
که انکارش می کرد.
او از آنچه نبود نقابی ساخته بود
وُ آنچه را که بود پشتش پنهان کرده بود …
#سید_محمد_مرکبیان
به چیزی می خندید ؛
که در خلوت به گریه اش انداخته بود.
او با کسی بود که دوستش نداشت .
و صورت کسی را پشت چشمانش داشت ؛
که انکارش می کرد.
او از آنچه نبود نقابی ساخته بود
وُ آنچه را که بود پشتش پنهان کرده بود …
#سید_محمد_مرکبیان
۱.۶k
۰۳ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.