چشمهایش عشق را بهر دلم تفسیر کرد
چشمهایش عشق را بهر دلم تفسیر کرد
خوابِ جادوی لبش را، بوسه ای تعبیر کرد
دست بردم تا که زلفش را به چنگم آرم
بازوانش را به دور گردنم زنجیر کرد
با تماس لب به روی گردنش، مدهوش شد
گرمی آغوش بود و حالتش تغییر کرد
دکمه هایش را گشودم یک به یک، عریان که شد
نقشی از آئینه، بر بومِ تَنش تصویر کرد
زانوانش بَم شد و لرزید و با چشمی خمار
گفت گویا مست هستم، مِی مرا تأثیر کرد
حال و احوالش خراب و من ز او دیوانه تر
روح را چون جسممان با یکدگر درگیر کرد
کاسهء صبرم سرآمد، نقطه چین الباقی اش...!
چاره ای باید ز ما دیوانه ها تدبیر کرد!
🍃🥀🍃💚❤️💚
خوابِ جادوی لبش را، بوسه ای تعبیر کرد
دست بردم تا که زلفش را به چنگم آرم
بازوانش را به دور گردنم زنجیر کرد
با تماس لب به روی گردنش، مدهوش شد
گرمی آغوش بود و حالتش تغییر کرد
دکمه هایش را گشودم یک به یک، عریان که شد
نقشی از آئینه، بر بومِ تَنش تصویر کرد
زانوانش بَم شد و لرزید و با چشمی خمار
گفت گویا مست هستم، مِی مرا تأثیر کرد
حال و احوالش خراب و من ز او دیوانه تر
روح را چون جسممان با یکدگر درگیر کرد
کاسهء صبرم سرآمد، نقطه چین الباقی اش...!
چاره ای باید ز ما دیوانه ها تدبیر کرد!
🍃🥀🍃💚❤️💚
۵.۲k
۰۹ بهمن ۱۴۰۰