نشد کـه با تـو بمـانم فلک اجازه نداد
نشد کـه با تـو بمـانم فلک اجازه نداد
نشد نشد گُلِ من، باغبـان اجـازه نداد
برای بـودنِ با هم خودت که می دانی
فلک به هیچ یک ازعاشقان اجازه نداد
درخت بـودم و میخواستم پرنده شوم
زمیـن قبـول نکرد آسمان اجـازه نداد
چه حرفهای بزرگی کـه در دلم خشکید
ولی نشد کـه بگـویم دهان اجازه نداد
دو گام مانده بـه آغازِ آن مسافتِ سبز
خـطای راوی این داستان اجـازه نداد
قطارِ عشق کسی را به مقصدی نرساند
همیشه حادثه ای ناگـهان اجازه نداد
تـو عاشـقانـه ترین ماجرای عمرِ منی
اگـر تـورا نسرودم
زمـان اجـازه نـداد
نشد نشد گُلِ من، باغبـان اجـازه نداد
برای بـودنِ با هم خودت که می دانی
فلک به هیچ یک ازعاشقان اجازه نداد
درخت بـودم و میخواستم پرنده شوم
زمیـن قبـول نکرد آسمان اجـازه نداد
چه حرفهای بزرگی کـه در دلم خشکید
ولی نشد کـه بگـویم دهان اجازه نداد
دو گام مانده بـه آغازِ آن مسافتِ سبز
خـطای راوی این داستان اجـازه نداد
قطارِ عشق کسی را به مقصدی نرساند
همیشه حادثه ای ناگـهان اجازه نداد
تـو عاشـقانـه ترین ماجرای عمرِ منی
اگـر تـورا نسرودم
زمـان اجـازه نـداد
۱.۷k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.