گفتم بمان نماند و هوارا بهانه کرد
*گفتم بمان نماند و هوارا بهانه کرد
بادی نمی وزید و بلا را بهانه کرد
میخواستم که سیر نگاهش کنم
ابرو بهم کشید و حیا را بهانه کرد
آماده بود از سر خود وا کند مرا
قامت نبسته دستِ دعارا بهانه کرد
من صاف و ساده حرف دلم را به او زدم
اما به دل گرفت و ریا را بهانه کرد
اما،اگر، نداشت دلش را نداد و رفت
مختار بود و دست قضا را بهانه کرد
او بی ملاحضه کمرم را خودش شکست
حال مرا گرفت و عصا را بهانه کرد
بی جرم بی گناه مرا راند از خودش
عاشق نبود و روز جزا را بهانه کرد..
بادی نمی وزید و بلا را بهانه کرد
میخواستم که سیر نگاهش کنم
ابرو بهم کشید و حیا را بهانه کرد
آماده بود از سر خود وا کند مرا
قامت نبسته دستِ دعارا بهانه کرد
من صاف و ساده حرف دلم را به او زدم
اما به دل گرفت و ریا را بهانه کرد
اما،اگر، نداشت دلش را نداد و رفت
مختار بود و دست قضا را بهانه کرد
او بی ملاحضه کمرم را خودش شکست
حال مرا گرفت و عصا را بهانه کرد
بی جرم بی گناه مرا راند از خودش
عاشق نبود و روز جزا را بهانه کرد..
- ۶۶۷
- ۰۷ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط