گفتم بمان نماند و هوارا بهانه کرد

*گفتم بمان نماند و هوارا بهانه کرد
بادی نمی وزید و بلا را بهانه کرد

میخواستم که سیر نگاهش کنم
ابرو بهم کشید و حیا را بهانه کرد

آماده بود از سر خود وا کند مرا
قامت نبسته دستِ دعارا بهانه کرد

من صاف و ساده حرف دلم را به او زدم
اما به دل گرفت و ریا را بهانه کرد

اما،اگر، نداشت دلش را نداد و رفت
مختار بود و دست قضا را بهانه کرد


او بی ملاحضه کمرم را خودش شکست
حال مرا گرفت و عصا را بهانه کرد

بی جرم بی گناه مرا راند از خودش
عاشق نبود و روز جزا را بهانه کرد..
دیدگاه ها (۲۵)

من روی تو حساب کرده بودم؛روی بودنت،ماندنت،پای یک چیزهایی ایس...

تو را نمی دانم..... اما من پر از سکوتم...... این سکوت سهم رف...

مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﺭﻭﺡ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺗﻨﻬ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط