چون آینه ای از تو لبریزم

چون آینه ای از تو لبریزم
هیچ چیز مرا تسکین نمی دهد
نه ساقه ی بازوهایت
نه چشمه های تنت
بی تو خاموشم ،
شهری در شبم.
تو طلوع می کنی
من گرمایت را از دور
می چشَم...
دیدگاه ها (۴)

قصه‌ی بغضِ من و شانه‌یِ " تو "قصه‌ی خواستنی بود که توانسته ن...

چرا مرا بند نمیکنی به خودت؟من بند شدن می‌خواهم،من مال کسی شد...

حتی اگر با من حرفی نداری باز هم با من حرف بزن. مثلا بگو : چه...

‌منطق را بهانه‌ی رابطه هایتان نکنید،گاهی باید احمقانه همدیگر...

💕وقتی که روح عشق رااینگونه عریان می کنی درواژه های شعر من گو...

وقتی که روح عشق رااینگونه عریان می کنی درواژه های شعر من گوی...

چندی ترانه می شوم و دم نمی زنمحرف از وجود عالم و آدم نمی زنم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط