یک دقیقه مطالعه

❣ یک دقیقه مطالعه

پدری برای پسرش تعریف میکرد که:
گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه ی نزدیک دفترم می‌اومدم بیرون جلویم را می‌گرفت.

هر روز یک بیست و پنج سنتی می‌دادم بهش... هر روز.

منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمی‌داد پول رو طلب کنه. فقط براش یه بیست و پنج سنتی می‌انداختم.

چند روزی مریض شدم و چند هفته ای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم می‌دونی بهم چی گفت؟

پسر: چی گفت پدر؟

می‌گوید: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...!»

❣ بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه!
دیدگاه ها (۱)

فقط ژست عکس گرفتن بیرانوند

[Photo]هیچ وقت دلخوری از همسرتون رو به مادرتون نگیدشاید بعدا...

ایمان دارم که لازمه یموفقیت شاد بودن استپس تمام تلاشم رابرای...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

رمان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط