در روزگاری که
در روزگاری که
وسایل ، "مراقبت"
حیوانات ، "محبت"
و گل ها ، "توجه" می خواهند ؛
حواستان به
آدم هایِ زندگی تان باشد ،
آدم ها معمولاً در اوجِ نیازشان ؛
"سکوت" می کنند .
#دلنویس
فقط دو روز مانده بود تا تولد بهترین دوستم. فکر و ذکرم شده بود انتخاب هدیه برای او. میدانستم دلش اسیر یک جعبهی مداد رنگی بیست و چهارتاییست؛ چون بارها دربارهاش با من حرف زده بود اما من فقط هشت سالم بود. پول تو جیبیهایم کفاف این هدیه را نمیداد. فقط یک راه داشتم، اینکه به سراغ قلکم بروم. قلکی که چند ماه تمام امانتدار پول تو جیبیهایم شده بود تا بتوانم اسکیت بخرم اما من میخواستم دوستم را به آرزویش برسانم.
قلکم را بالا بردم و به زمین کوبیدم؛ آرزوی خودم را شکاندم. میدانستم وقتی هدیهی من را باز کند خوشحالترین آدم دنیا میشود ولی... ولی آنقدر هدیهی خوب برایش آورده بودند که اصلاً هدیهی من به چشمش نیامد.
حتی یک تشکر هم نکرد. من برای خوشحال کردنش از آرزوی خودم گذشته بودم؛ همهی پساندازی که مدتها برایش از خواستههایم زده بودم را خرج برآورده شدن آرزوی او کرده بودم اما او هرگز نفهمید.
من ماندم و یک قلک شکستهی خالی...
حالا بعد از این همه سال به این فکر میکنم که آدمها هر کدام قلکهایی دارند که در آن چیزهایی مهمتر از پول را پس انداز میکنند؛ محبت، وفاداری و عشق را ذخیره میکنند تا در زمان مناسب خرجش کنند. اما گاهی قلکشان را برای آدم اشتباهی میشکنند.
کسی که چشمهایش به روی محبت و فداکاری و عشق آنها بستهست.
کاش حواسمان باشد قلکمان را برای چه کسی میشکنیم قلکی که خالی شود خیلی سخت پر میشود...!
#دلنوشته_های_من
#حرفهای_ناگفته
#ویسگون_ستاره
#Setareh_baroon
#Hamisheh_sabz
#Mistress_of_the_Moon
وسایل ، "مراقبت"
حیوانات ، "محبت"
و گل ها ، "توجه" می خواهند ؛
حواستان به
آدم هایِ زندگی تان باشد ،
آدم ها معمولاً در اوجِ نیازشان ؛
"سکوت" می کنند .
#دلنویس
فقط دو روز مانده بود تا تولد بهترین دوستم. فکر و ذکرم شده بود انتخاب هدیه برای او. میدانستم دلش اسیر یک جعبهی مداد رنگی بیست و چهارتاییست؛ چون بارها دربارهاش با من حرف زده بود اما من فقط هشت سالم بود. پول تو جیبیهایم کفاف این هدیه را نمیداد. فقط یک راه داشتم، اینکه به سراغ قلکم بروم. قلکی که چند ماه تمام امانتدار پول تو جیبیهایم شده بود تا بتوانم اسکیت بخرم اما من میخواستم دوستم را به آرزویش برسانم.
قلکم را بالا بردم و به زمین کوبیدم؛ آرزوی خودم را شکاندم. میدانستم وقتی هدیهی من را باز کند خوشحالترین آدم دنیا میشود ولی... ولی آنقدر هدیهی خوب برایش آورده بودند که اصلاً هدیهی من به چشمش نیامد.
حتی یک تشکر هم نکرد. من برای خوشحال کردنش از آرزوی خودم گذشته بودم؛ همهی پساندازی که مدتها برایش از خواستههایم زده بودم را خرج برآورده شدن آرزوی او کرده بودم اما او هرگز نفهمید.
من ماندم و یک قلک شکستهی خالی...
حالا بعد از این همه سال به این فکر میکنم که آدمها هر کدام قلکهایی دارند که در آن چیزهایی مهمتر از پول را پس انداز میکنند؛ محبت، وفاداری و عشق را ذخیره میکنند تا در زمان مناسب خرجش کنند. اما گاهی قلکشان را برای آدم اشتباهی میشکنند.
کسی که چشمهایش به روی محبت و فداکاری و عشق آنها بستهست.
کاش حواسمان باشد قلکمان را برای چه کسی میشکنیم قلکی که خالی شود خیلی سخت پر میشود...!
#دلنوشته_های_من
#حرفهای_ناگفته
#ویسگون_ستاره
#Setareh_baroon
#Hamisheh_sabz
#Mistress_of_the_Moon
- ۳۷.۱k
- ۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط