عاقلی بودم که عشق آمد امانم را گرفت..
عاقلی بودم که عشق آمد امانم را گرفت..
بندبند جسم وجان واستخوانم را گرفت..
لال گشتم تا که عشق امد به ایوان دلم..
در ازای این محبت او زبانم را گرفت..
با اشاره من بدوگفتم که خوشحالم ولی!!
او بحالم گریه کرد, شوق نهانم را گرفت...
کور و کر بودم نفهمیدم که عقلم را ربود...
باجنون امدسراغم وای, ایمانم را گرفت...
من شدم کافر پرستش کردم او را تا خدا..
اوخدایم گشت و از من اسمانم را گرفت...
بر زبان راندم بگویم حرف دل را با کسی...
او ز من غارت نمود شرح بیانم را گرفت...
خواستم با او بگویم راز این قلب حزین..
هجر آمد مهلت و وقت و زمانم را گرفت".࿐ᷟ
بندبند جسم وجان واستخوانم را گرفت..
لال گشتم تا که عشق امد به ایوان دلم..
در ازای این محبت او زبانم را گرفت..
با اشاره من بدوگفتم که خوشحالم ولی!!
او بحالم گریه کرد, شوق نهانم را گرفت...
کور و کر بودم نفهمیدم که عقلم را ربود...
باجنون امدسراغم وای, ایمانم را گرفت...
من شدم کافر پرستش کردم او را تا خدا..
اوخدایم گشت و از من اسمانم را گرفت...
بر زبان راندم بگویم حرف دل را با کسی...
او ز من غارت نمود شرح بیانم را گرفت...
خواستم با او بگویم راز این قلب حزین..
هجر آمد مهلت و وقت و زمانم را گرفت".࿐ᷟ
۵۷۸
۱۹ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.