مافیای پروی من
#part_13
درو که باز کردم چشام شروع کرد به سیاهی رفتن و .... سیاهی
*^ داشتم میرفتم بالا که به کارا برسم که
صدایی اومد از اتاق ا.ت ترسیدم و
فورا درو باز کردم اون افتاده بود روی زمین
^ دخترم دخترم پاشو پاشو چیشده
هرچی تکونش دادم بیدار نشد منم ترسیده بودم گذاشتمش روی تخت و دویدم پیش اتاق ارباب
تق تق تق ( مثلا صدای دره)
×بیا تو
^ا ارباب ا ا ت
× ا.ت چیشده
^ ق قش کرده
× چی
( ویوی نویسنده)
𖤐 اجوما و کوک رفتن پیش ا.ت و وقتی اونو اونجوری کوک دید سریع بغلش کردو رفت پیش دکترش
.
.
.
×اقای مین درو باز کن
! بله
× بیا ماینه اش کن
! باشه بزارش اینجا
! کی هست اصن
× یک خدمتکار حالا اصن به این کار نداریم کارتو بکن
! اوک
چند مین بعد
× چی شد
! اتفاقی نیفتاده بیهوشیش از سر خستگی و دلتنگی هست اگه بیشتر مراقبش باشید اتفاقی براش نمی افته
× اوک ممنون
! میتونید ببریدش
× میگم اجوما بیا. ببردش
! باش
.
.
× اجوما
* بله ارباب
× ات رو تخت طبقه پایین بیارش توی اتاق خودش
* چشم
و ادامه دارد
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.