پشت ویترین ساعت فروشی ایستاده بودم

پشت ویترین ساعت فروشی ایستاده بودم
ساعتها رو که نگاه میکردم
دیدم هیچ ساعتی به قشنگی ساعتی که دور هم هستیم نیست
قدر با هم بودنها را بیشتر بدانیم
دیدگاه ها (۲)

از صبح که بلند میشم میشورمو می‌سابم مامانم همش تو تلگرامه ™

‏بعضی ها باعث خوشحالی دیگرانن ولی خودشون سهمی از شادی ندار

جوانی گفت زن عقل نداردشیخ در جوابش گفت بی عقلی زن در این بود...

شب هادر خانه خدا✨ را بکوب!و دلت را به او بسپار...🌺 تنها جایی...

قسمت ۷ سیرک دیجیتالی رو دیدم و...به قرآن نمی‌دونم چی بگم ولی...

کار هر روزم شده بود...تمام ساعت فروشی های شهر را بارها و بار...

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط