شب قدری که دمی پیش تو ماندم خوش بود
شب قدری که دمی پیش تو ماندم خوش بود
کامی از عمر که همراه تو راندم خوش بود
در خیالم که نه پرهیز و نه پروای تو داشت
بوسه ها کز لب نوش تو ستاندم خوش بود
و آن همه گل که نسیمانه به شکرانه ی تو
چیدم از باغ دل و بر تو فشاندم خوش بود
به چمنزار غزل با نی سحر آور خود
وقتی آن چشم غزالانه چراندم خوش بود
من چنان محو سخن گفتن گرمت بودم
که تو از هر چه که دم میزدی آن دم خوش بود
فالی از دفتر حافظ که برای دل تو
زدم و آن غزل ناب که خواندم خوش بود
گر چه با ساعت من ثانیه ها بیش نبود
ساعتی را که کنارت گذراندم خوش بود
#حسین_منزوی
کامی از عمر که همراه تو راندم خوش بود
در خیالم که نه پرهیز و نه پروای تو داشت
بوسه ها کز لب نوش تو ستاندم خوش بود
و آن همه گل که نسیمانه به شکرانه ی تو
چیدم از باغ دل و بر تو فشاندم خوش بود
به چمنزار غزل با نی سحر آور خود
وقتی آن چشم غزالانه چراندم خوش بود
من چنان محو سخن گفتن گرمت بودم
که تو از هر چه که دم میزدی آن دم خوش بود
فالی از دفتر حافظ که برای دل تو
زدم و آن غزل ناب که خواندم خوش بود
گر چه با ساعت من ثانیه ها بیش نبود
ساعتی را که کنارت گذراندم خوش بود
#حسین_منزوی
۸۲۶
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.