قشنگترین اشتباه
part36
منم چشامو بستم و همراهیش کردم.
ادامه....
بعد چند مین جدا شدیم و با چشم های خمار بهم دیگه نگاه میکردیم.
گونمو بوس کرد و بعد لبخند زد و به نوازش شکمم ادامه داد.
*نیم ساعت بعد*
بعد یه دوش رفتیم روی تخت و توی بغل هم دیگه دراز کشیده بودیم.
کوک موهام رو نوازش میکرد و بوسه ای روی سرم میزاشت.
کوک: آماده ای برای عروسی فردا؟
ا/ت: فردا؟
کوک: آره رئیس یه روز انداختتش جلو
ا/ت: چرا؟
کوک: چون میخواد زودتر ازدواج کنیم.
ا/ت: آها
کوک: تو دلت نمیخواد باهام ازدواج کنی.
محکم تر بغلش کردم و نفس عمیقی کشیدم.
ا/ت: معلومه که میخوام، فقط از اینکه انقدر زود میخواد اتفاق بیوفته استرس دارم.
کوک: استرس نداشته باش پرنسسم
بوسه ای روی سرم گذاشت و به نوازش موهام ادامه داد
*صبح*
با بوسه های کوک روی گونم، پیشونیم، لبم و بینیم بیدار شدم
چشمام رو باز کردم و بهش نگاه کردم و لبخند زدم
کوک: بالاخره زیبای خفته بیدار شد *خنده*
خندیدم و گونشو نوازش کردم. سرشو روی دستم خم کرد و با چشمای پر از برقش بهم نگاه کرد. دستمو گرفت و بوسید
کوک: امروز کلی کار داریم باید بریم عمارت رئیس و برای شب آماده بشیم
سرمو تکون دادم و بهش نگاه کردم
کوک: باورم نمیشه دارم با عشق زندگیم ازدواج میکنم
با این حرفش اشک توی چشمام جمع شد
کوک: چرا گریه میکنی؟
اشک هام یکی یکی و پشت سر هم پایین می آمدن.
کوک اشکام رو پاک کرد
کوک: من چیزی گفتم؟ چرا گریه میکنی*نگران*
کوک رو بغل کردم.
کوک موهام رو نوازش کرد و سعی میکرد من رو آروم بکنه
کوک: هیشش... آروم باش، من اینجام... نباید روز عروسیمون گریه کنی چون چشمات پف میکنه خوشگل من
جلوی اشکام رو گرفتم و از بغلش جدا شدم
لبخند زد و موهام رو از توی صورتم کنار زد
کوک: پاشو حاضر شو که باید بریم عمارت رئیس اونجا آرایشگرا منتظرتن
سرمو تکون دادم و از روی تخت بلند شدم و به سمت کمد لباسام رفتم
خماریییییی
مایل به پارت بعد؟💕
حمایت فراموش نشه :)
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.