روزی چهارشمع درخانه ای تاریک روشن بودند

"روزی چـــهارشــمع درخانه ای تاریک روشن بودند"

اولین آنها که ایمان بود گفت:دراین دور و زمـــانه مردم دیگر چندان ایمان ندارند و با گفتن این جمله خاموش شد.

شمع دومی که بخـــشش بود،گفت:دراین زمانه مردم دیگر به هـــم کـــمک نمی کنند و بخشش ازیاد مردم رفته است.و او هم خاموش شـــد.

شمع سوم که زندگی بود،گفت: مردم ،دیگر به زندگی هم ایمان ندارند و با گفتن آن خاموش شد.درهمین هنگام پسرکی وارد اتاق شد و شمع چهارم رابرداشت و سه شمع دیگر را روشن کرد.

سه شمع دیگر از چهارمین شمع پرسیدند تو چه هستی؟
گفت:من امیدم.وقتی انسانها همه درهارابه روی خود بسته می بینند من تمام چراغهای راهشان را روشن می کنم تا به راه زندگی خودادامه دهند...

دوست خوب من :خوشبختی نگاه خداست ،آرزو دارم ،خداوند هرگز از تو چشم بر ندارد،و شعله شمع امیدت همواره روشن بماند...
آمیــــن💗 🕯

سلام
صبحتون بخیر

🌻 🌻 🌹 🌷 🌹 🌻 🌻
دیدگاه ها (۱)

درفرانسه روی بسته مرغ‌هایی که زمان کمی به تاریخ انقضایش ماند...

📌 نزدیک بینی چشم!💢 هشدار جدی برای جلوگیری از #نزدیک_بینی چ...

انشای پسر بچه آلمانی به پدر رفتگرش ؛ پدر من میفهمم که با شرف...

مراقب افکارت باشکه گفتارت مےشودمراقب گفتارت باشکه رفتارت مےش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط