دل دل مکن با این دلم تنها تو هستی آشنا
دل دل مکن با این دلم تنها تو هستی آشنا
پیمانه را مشکن که چون پیمان ببستی آشنا
روزی تو با ما هر زمان هم جام و هم می میشدی
حالا چرا دیگر تو با بیگانه مستی آشنا؟
بیگانه ویران میکند،شک اندر ایمان میکند
آیا تو هم مانند این اغیار پستی آشنا؟
دستت درون دست من،یادت نمی آید مگر؟
دیگر نمیخواهی دهی آیا تو دستی آشنا
از دشمن و از آشنا ،بیگانگان یا محرمان
از هرکسی جز این من بیچاره خستی آشنا
کشتی مرا آندم که با نامهربانی های خود
ناگه تو از آغوش من یکباره جستی آشنا
هرگز بجز دلدادگی خبطی نکردم ماه من
اما نمیدانم چرا از ما گسستی آشنا؟
پیمانه را مشکن که چون پیمان ببستی آشنا
روزی تو با ما هر زمان هم جام و هم می میشدی
حالا چرا دیگر تو با بیگانه مستی آشنا؟
بیگانه ویران میکند،شک اندر ایمان میکند
آیا تو هم مانند این اغیار پستی آشنا؟
دستت درون دست من،یادت نمی آید مگر؟
دیگر نمیخواهی دهی آیا تو دستی آشنا
از دشمن و از آشنا ،بیگانگان یا محرمان
از هرکسی جز این من بیچاره خستی آشنا
کشتی مرا آندم که با نامهربانی های خود
ناگه تو از آغوش من یکباره جستی آشنا
هرگز بجز دلدادگی خبطی نکردم ماه من
اما نمیدانم چرا از ما گسستی آشنا؟
۸۹۷
۱۷ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.