ماجرای زیبا و خواندنی
#هذا_عتیق_الرضا_علیه_السلام
#کرامتی_از_دریای_بیکران_اهل_بیت
🔰برادر فاجری که زائر امام هشتم(ع) بود و در حرم، ملائکه ندا دادند: «هذا عتیق الرضا(ع)»
📓 ﷽ در کتاب عیون الزکاء آمده است که: دو برادر بودند که یکی عالم و دیگری از عمال حکومت و بسیار ظالم و فاجر بود.
مردم همیشه از دست برادر ظالم نزد برادر عالمش شکایت میبردند.
اما نصایح برادر با تقوی و عالم؛ بر برادر ظالمش هیچ تاثیری نداشت.
تا اینکه برادر عالم که از دست ظلم و فساد برادرش به تنگ آمده بود و همیشه خجالت زده مردم بود تصمیم گرفت بزیارت سلطان خراسان برود.
اما از قضا برادرش نیز با او همراه شد.
در طول سفر ، برادر ظالم به زوار امام هشتم توهین میکرد و مدام مشغول به تمسخر آنها بود.
همه از دست او به تنگ آمده بودند و برادر مومنش نیز اینجا هم سر شکسته از اعمال زشت او بود.
تا اینکه در راه برادر ظالم مریض شد و از دنیا رفت.
همه زوار از مرگ او مسرور و شادمان گردیدند.
برادرش جنازه را غسل و کفن کرد و بر پشت اسب بست و پس از ورود به مشهد الرضا جنازه را دور ضریح طواف داد و در جوار امام هشتم صلوات الله علیه به خاک سپرد.
دو روز بعد برادرش را در خواب دید.
از او جریان بعد از مرگش را پرسید.
وی در جواب گفت: موقعی که مرا قبض روح کردند من خود را اینطور دیدم که یکپارچه آتش شده ام.
بسترم آتش ، فضای منزل پر از آتش ، من مکرراً ناله میزدم و میگفتم سوختم سوختم.
ولی شما به من اعتنائی نمی کردید.
موقعی که تابوت آوردید و جنازه من را در آن نهادید آن تابوت نیز مبدل به آتش گردید
من ناله میزدم ولی شما متوجه نمی شدید
وقتی مرا برهنه کردند و بالای تخته غسالخانه نهادند ناگاه دیدم تخته هم تبدیل به آتش گردید.
هر قدر فریاد زدم کسی به من توجهی ننمود.
با خود میگفتم ، وقتی آب بریزند بدنم خنک خواهد شد.
اما وقتی آب میریختند آن آب هم آتش بود.
هر چه فریاد میزدم رحمی کنید و آتش بر من نریزید باز هم کسی نفهمید.
موقعی که مرا غسل دادند و کفنم کردند دیدم کفن هم آتش است.
وقتی دوباره در تابوتم نهادند آن هم آتش بود.
وقتی مرا در بین راه سوار بر اسب حمل میکردید در میان آتش می سوختم و به هر یک از زوار هم که استغاثه میکردم هیچ کدام از آنان اعتنائی نمیکرد و دو ملک مرا عذاب مینمودند.
با همین کیفیت داخل مشهد مقدس شدم.
به محض اینکه به درب حرم ثامن الحجج رسیدیم و وارد شدیم آن دو ملک عذاب به سمتی رفتند و دست از عذابم برداشتند و تابوت و کفن همه خنک شدند.
همینکه مرا داخل حرم مقدس امام رضا برند ، امام هشتم را دیدم بالای مرقد مطهر خود ایستاده و سر مبارک خود را بزیر انداخته و ابدا به من توجهی نمی کند.
وقتی طواف دور اول تمام شد و به بالای سر ضریح رسیدم پیرمرد ایستاده ای را دیدم که متوجه من شد و گفت: به حضرت رضا بگو شفاعتت کند و تو را از این عقوبت نجات دهد.
من پس از این سخن متوجه امام رضا شدم و عرض کردم: فدایت شوم مرا دریاب!
آن بزرگوار توجهی به من نفرمود.
طوف دوم شروع شد تا اینکه به بالا سر حضرت رسیدم
دیدم همان پیرمرد گفت: به حضرت رضا اسثغاثه کن!
من نیز استغاثه کردم اما جوابی نیامد.
برای آخرین بار که طوافم دادند و به بالای سر ضریح امام هشتم رسیدم دیدم همان پیرمرد به من گفت: از حضرت رضا نجات بخواه!
گفتم چه کنم آن بزرگوار جوابم نمیدهد.
گفت: وقتی از اینجا خارج گردی همان عذاب و همان آتش خواهد بود.
گفتم: چه کنم که امام هشتم به من نظر کند و شفاعتم نماید؟
گفت آن بزرگوار را به حق جده اش فاطمه زهرا علیها السلام قسم بده و آن بانوی بزرگوار را شفیع خود قرار بده!
وقتی این سخن را شنیدم شروع به گریه نمودم و به امام هشتم عرض کردم: فدایت شوم منت به من بگذار و رحم کن ، تو را به حق جده ات ، فاطمه زهرا قسمت میدهم که مرا مأیوس ننمائی و از درگاهت نرانی و به من احسان فرمائی.
همینکه حضرت رضا صلوات الله علیه این سخن را شنید نظر مرحمتی به من افکند.
در همین موقع آن حضرت دستهای مبارک خود را به سوی آسمان بلند کرد و زبان به شفاعت من گشود.
موقعی که خواستند جنازه مرا از حرم خارج کنند آن کسی که جلوی جنازه من بود فریاد زد: هذا عتیق الرضا علیه السّلام.
یعنی این شخص آزاد شده حضرت رضا صلوات الله علیه است.
پس از آن جریان بود که مرا وارد این باغ کرده اند و هرگز آن دو نفر را که من را عذاب میکردند ندیدم و به این نعمتها نائل شدم و تمام اینها از برکات تو شد که جنازهی مرا در این مکان شریف دفن کردی؛ و اگر جنازه مرا به این مکان نمی آوردی، تا روز قیامت معذّب بودم.
📚 منابع:
منتخب التواریخ، محمد هاشم خراسانی، ص 679؛ دارالسلام(ترجمه)، محدث نوری، انتشارات اسلامیه، ج1، ص 250
#کرامتی_از_دریای_بیکران_اهل_بیت
🔰برادر فاجری که زائر امام هشتم(ع) بود و در حرم، ملائکه ندا دادند: «هذا عتیق الرضا(ع)»
📓 ﷽ در کتاب عیون الزکاء آمده است که: دو برادر بودند که یکی عالم و دیگری از عمال حکومت و بسیار ظالم و فاجر بود.
مردم همیشه از دست برادر ظالم نزد برادر عالمش شکایت میبردند.
اما نصایح برادر با تقوی و عالم؛ بر برادر ظالمش هیچ تاثیری نداشت.
تا اینکه برادر عالم که از دست ظلم و فساد برادرش به تنگ آمده بود و همیشه خجالت زده مردم بود تصمیم گرفت بزیارت سلطان خراسان برود.
اما از قضا برادرش نیز با او همراه شد.
در طول سفر ، برادر ظالم به زوار امام هشتم توهین میکرد و مدام مشغول به تمسخر آنها بود.
همه از دست او به تنگ آمده بودند و برادر مومنش نیز اینجا هم سر شکسته از اعمال زشت او بود.
تا اینکه در راه برادر ظالم مریض شد و از دنیا رفت.
همه زوار از مرگ او مسرور و شادمان گردیدند.
برادرش جنازه را غسل و کفن کرد و بر پشت اسب بست و پس از ورود به مشهد الرضا جنازه را دور ضریح طواف داد و در جوار امام هشتم صلوات الله علیه به خاک سپرد.
دو روز بعد برادرش را در خواب دید.
از او جریان بعد از مرگش را پرسید.
وی در جواب گفت: موقعی که مرا قبض روح کردند من خود را اینطور دیدم که یکپارچه آتش شده ام.
بسترم آتش ، فضای منزل پر از آتش ، من مکرراً ناله میزدم و میگفتم سوختم سوختم.
ولی شما به من اعتنائی نمی کردید.
موقعی که تابوت آوردید و جنازه من را در آن نهادید آن تابوت نیز مبدل به آتش گردید
من ناله میزدم ولی شما متوجه نمی شدید
وقتی مرا برهنه کردند و بالای تخته غسالخانه نهادند ناگاه دیدم تخته هم تبدیل به آتش گردید.
هر قدر فریاد زدم کسی به من توجهی ننمود.
با خود میگفتم ، وقتی آب بریزند بدنم خنک خواهد شد.
اما وقتی آب میریختند آن آب هم آتش بود.
هر چه فریاد میزدم رحمی کنید و آتش بر من نریزید باز هم کسی نفهمید.
موقعی که مرا غسل دادند و کفنم کردند دیدم کفن هم آتش است.
وقتی دوباره در تابوتم نهادند آن هم آتش بود.
وقتی مرا در بین راه سوار بر اسب حمل میکردید در میان آتش می سوختم و به هر یک از زوار هم که استغاثه میکردم هیچ کدام از آنان اعتنائی نمیکرد و دو ملک مرا عذاب مینمودند.
با همین کیفیت داخل مشهد مقدس شدم.
به محض اینکه به درب حرم ثامن الحجج رسیدیم و وارد شدیم آن دو ملک عذاب به سمتی رفتند و دست از عذابم برداشتند و تابوت و کفن همه خنک شدند.
همینکه مرا داخل حرم مقدس امام رضا برند ، امام هشتم را دیدم بالای مرقد مطهر خود ایستاده و سر مبارک خود را بزیر انداخته و ابدا به من توجهی نمی کند.
وقتی طواف دور اول تمام شد و به بالای سر ضریح رسیدم پیرمرد ایستاده ای را دیدم که متوجه من شد و گفت: به حضرت رضا بگو شفاعتت کند و تو را از این عقوبت نجات دهد.
من پس از این سخن متوجه امام رضا شدم و عرض کردم: فدایت شوم مرا دریاب!
آن بزرگوار توجهی به من نفرمود.
طوف دوم شروع شد تا اینکه به بالا سر حضرت رسیدم
دیدم همان پیرمرد گفت: به حضرت رضا اسثغاثه کن!
من نیز استغاثه کردم اما جوابی نیامد.
برای آخرین بار که طوافم دادند و به بالای سر ضریح امام هشتم رسیدم دیدم همان پیرمرد به من گفت: از حضرت رضا نجات بخواه!
گفتم چه کنم آن بزرگوار جوابم نمیدهد.
گفت: وقتی از اینجا خارج گردی همان عذاب و همان آتش خواهد بود.
گفتم: چه کنم که امام هشتم به من نظر کند و شفاعتم نماید؟
گفت آن بزرگوار را به حق جده اش فاطمه زهرا علیها السلام قسم بده و آن بانوی بزرگوار را شفیع خود قرار بده!
وقتی این سخن را شنیدم شروع به گریه نمودم و به امام هشتم عرض کردم: فدایت شوم منت به من بگذار و رحم کن ، تو را به حق جده ات ، فاطمه زهرا قسمت میدهم که مرا مأیوس ننمائی و از درگاهت نرانی و به من احسان فرمائی.
همینکه حضرت رضا صلوات الله علیه این سخن را شنید نظر مرحمتی به من افکند.
در همین موقع آن حضرت دستهای مبارک خود را به سوی آسمان بلند کرد و زبان به شفاعت من گشود.
موقعی که خواستند جنازه مرا از حرم خارج کنند آن کسی که جلوی جنازه من بود فریاد زد: هذا عتیق الرضا علیه السّلام.
یعنی این شخص آزاد شده حضرت رضا صلوات الله علیه است.
پس از آن جریان بود که مرا وارد این باغ کرده اند و هرگز آن دو نفر را که من را عذاب میکردند ندیدم و به این نعمتها نائل شدم و تمام اینها از برکات تو شد که جنازهی مرا در این مکان شریف دفن کردی؛ و اگر جنازه مرا به این مکان نمی آوردی، تا روز قیامت معذّب بودم.
📚 منابع:
منتخب التواریخ، محمد هاشم خراسانی، ص 679؛ دارالسلام(ترجمه)، محدث نوری، انتشارات اسلامیه، ج1، ص 250
- ۴.۳k
- ۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط