شب گذشت وبا نفسهای تو بیدارم هنوز

شب گذشت وبا نفسهای تو بیدارم هنوز
بی صدا در رختخوابم اشک میبارم هنوز

شاه چشمت خواب رفت و من گدای بی نشان
سرد و لرزان پشت درب پلک دربارم هنوز

دست خواهش یا شکایت از تب تشویش ها
در ضریح حضرت موهای تو دارم هنوز

دوری از آغوش من اما نمیدانم چرا
از حضور عطر دیدار تو سرشارم هنوز

مثل این شبها اگر هرشب پرستارم تویی
تا قیامت ناله میبافم که بیمارم هنوز

شب سحر شد،بغض من باناله هایم قاطی و
با طناب عشق و تردید تو بر دارم هنوز!


#شعروشراره
دیدگاه ها (۳)

‍🦋 قربان این شاید که از هزارها یقین بهتر است..... ☀️حاج مح...

تو را به آب میدهم, برآب هم شدی ,شدیبه ضرب اوج موجها ,خراب هم...

‍ سخت است که بیگانه تجسّم شده باشـیدر خـاطــره ها غـرقِ تبسّ...

اگر صـــاحب پـــسری شــومبه او یاد خواهم دادچطور در مدرسه از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط