کنجِ لبهایِ تو ، گم کرده دلم را ، دهنم
کنجِ لبهایِ تو ، گم کرده دلم را ، دهنم
کاشکی درشبِ چشمانِ تو ، پیکی بزنم
این محال است فراموش کنم زود تورا
عطرِ موهایِ تو آمیخته با پیرهنم
آخرین خاطره ات مونس جانم شده است
تَبِ دستانِ تو برپهنه ی سردِ بدنم
بیخودی خسته وبی حوصله ام کرده همین
که نشد ازهوسِ عاشقی ات دل بکنم
شعله ی عشقِ تو درجانِ من آتش زده است
همچنان آتشِ شمشیرِ عرب در وطنم
درپریشانیِ این شهرِ پراز آهن و دود
آن که تا آخرِ عمرش به تودلبسته منم
آرزو می کنم آن لحظه که باید بروم
بدهی روسری ات را بکنندش کفنم....
کاشکی درشبِ چشمانِ تو ، پیکی بزنم
این محال است فراموش کنم زود تورا
عطرِ موهایِ تو آمیخته با پیرهنم
آخرین خاطره ات مونس جانم شده است
تَبِ دستانِ تو برپهنه ی سردِ بدنم
بیخودی خسته وبی حوصله ام کرده همین
که نشد ازهوسِ عاشقی ات دل بکنم
شعله ی عشقِ تو درجانِ من آتش زده است
همچنان آتشِ شمشیرِ عرب در وطنم
درپریشانیِ این شهرِ پراز آهن و دود
آن که تا آخرِ عمرش به تودلبسته منم
آرزو می کنم آن لحظه که باید بروم
بدهی روسری ات را بکنندش کفنم....
۱۶.۰k
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.