همیشه از بزرگ شدن می ترسیدم
همیشه از بزرگشدن میترسیدم
از اینکه آنها را که میشناسم
دیگر نشناسم.
همیشه بعد از دیدنِ یک فیلم
غریبه شدهام
از تمامشدنِ هر چیزی میترسم.
از داشتنِ آلبومِ عکس
از خاطرهها
از منطقِ روزانۀ تکرار
از غروبکردنِ خورشید میترسم.
از اینکه زمان میتواند بگذرد
از اینکه گذشته پشتِسر میمانَد
از اینکه سنگ همیشه سنگ است
و زمین صورتی ندارد
از چسبیدنِ خوابهایم به تنم به صدایم
از بهخودآمدنهای ناگهانیاَم میترسم.
دلم برای شنیدن همۀ صداها تنگ شده است.
حتا، برای نرسیدن به تو...
چهقدردلم میخواهد حرف بزنم
حرف بزنم...
شهرام شیدایی
از اینکه آنها را که میشناسم
دیگر نشناسم.
همیشه بعد از دیدنِ یک فیلم
غریبه شدهام
از تمامشدنِ هر چیزی میترسم.
از داشتنِ آلبومِ عکس
از خاطرهها
از منطقِ روزانۀ تکرار
از غروبکردنِ خورشید میترسم.
از اینکه زمان میتواند بگذرد
از اینکه گذشته پشتِسر میمانَد
از اینکه سنگ همیشه سنگ است
و زمین صورتی ندارد
از چسبیدنِ خوابهایم به تنم به صدایم
از بهخودآمدنهای ناگهانیاَم میترسم.
دلم برای شنیدن همۀ صداها تنگ شده است.
حتا، برای نرسیدن به تو...
چهقدردلم میخواهد حرف بزنم
حرف بزنم...
شهرام شیدایی
۳.۹k
۰۵ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.